جهت بهره مندی از شبکه ارتباطی منتورینگ مرکز نوآوری همیار دانش بنیان و اخذ مشاوره، به صفحه منتورهاب مراجعه نمایید.

بلاگ استارتاپ مقالات استارتاپ چگونه ایده های استارتاپی پیدا کنیم؟

چگونه ایده های استارتاپی پیدا کنیم؟

چگونه ایده های استارتاپی پیدا کنیم؟

راه پیدا کردن ایده‌های استارتاپی این نیست که سعی کنید به ایده‌های استارتاپی فکر کنید. بلکه باید به دنبال مشکلات باشید، ترجیحاً مشکلاتی که خودتان دارید.

بهترین ایده‌های استارتاپی معمولاً سه ویژگی مشترک دارند: چیزی هستند که خود بنیان‌گذاران می‌خواهند، خودشان می‌توانند آن را بسازند، و تعداد کمی از دیگران متوجه ارزش انجام آن می‌شوند. مایکروسافت، اپل، یاهو، گوگل و فیسبوک همگی این‌گونه شروع شدند.

مشکلات

چرا کار کردن روی مشکلی که خودتان دارید این‌قدر مهم است؟ از جمله دلایل، این است که این کار تضمین می‌کند مشکل واقعاً وجود دارد. گفتن اینکه فقط باید روی مشکلاتی کار کنید که وجود دارند، بدیهی به نظر می‌رسد. اما با این حال، رایج‌ترین اشتباه استارتاپ‌ها این است که مشکلاتی را حل می‌کنند که هیچ‌کس ندارد.

من خودم این اشتباه را مرتکب شدم. در سال ۱۹۹۵ شرکتی راه‌اندازی کردم تا گالری‌های هنری را آنلاین کنم. اما گالری‌ها نمی‌خواستند آنلاین باشند. این‌گونه نیست که کسب‌وکار هنر کار می‌کند. پس چرا شش ماه روی این ایده احمقانه کار کردم؟ چون به کاربران توجه نکردم. من مدلی از جهان ساختم که با واقعیت مطابقت نداشت و بر اساس آن کار کردم. تا وقتی سعی نکردم کاربران را متقاعد کنم که برای چیزی که ساخته بودیم پول بپردازند، متوجه نشدم که مدل من اشتباه است. حتی در آن زمان هم به‌طور شرم‌آوری طول کشید تا این موضوع را درک کنم. من به مدل ذهنی خودم از جهان وابسته شده بودم و زمان زیادی روی نرم‌افزار صرف کرده بودم. فکر می‌کردم آن‌ها باید این را بخواهند!

چرا این‌قدر از بنیان‌گذاران چیزهایی می‌سازند که هیچ‌کس نمی‌خواهد؟ چون آن‌ها با تلاش برای فکر کردن به ایده‌های استارتاپی شروع می‌کنند. این روش دو برابر خطرناک است: نه‌تنها ایده‌های خوب کمی تولید می‌کند، بلکه ایده‌های بدی به وجود می‌آورد که به‌اندازه کافی معقول به نظر می‌رسند تا شما را فریب دهند که روی آن‌ها کار کنید.

در Y Combinator به این‌ها ایده‌های استارتاپی «ساختگی» یا «سریال‌کمدی‌مانند» می‌گوییم. تصور کنید یکی از شخصیت‌های یک سریال تلویزیونی در حال راه‌اندازی یک استارتاپ است. نویسندگان باید چیزی برای آن اختراع کنند که انجام دهد. اما پیدا کردن ایده‌های استارتاپی خوب کار سختی است. این چیزی نیست که بتوانید به‌راحتی انجام دهید. بنابراین (مگر اینکه به‌طور شگفت‌انگیزی خوش‌شانس باشند) نویسندگان ایده‌ای ارائه می‌دهند که معقول به نظر می‌رسد، اما در واقع بد است.

مثلاً یک شبکه اجتماعی برای صاحبان حیوانات خانگی. این ایده به نظر آشکارا اشتباه نمی‌آید. میلیون‌ها نفر حیوان خانگی دارند. اغلب آن‌ها خیلی به حیواناتشان اهمیت می‌دهند و پول زیادی برایشان خرج می‌کنند. حتماً بسیاری از این افراد دوست دارند سایتی داشته باشند که بتوانند با دیگر صاحبان حیوانات خانگی صحبت کنند. شاید نه همه آن‌ها، اما اگر فقط ۲ یا ۳ درصدشان بازدیدکنندگان همیشگی باشند، می‌توانید میلیون‌ها کاربر داشته باشید. می‌توانید پیشنهادهای هدفمند به آن‌ها ارائه دهید و شاید برای ویژگی‌های پریمیوم هزینه‌ای دریافت کنید.

خطر چنین ایده‌ای این است که وقتی آن را با دوستانتان که حیوان خانگی دارند در میان می‌گذارید، آن‌ها نمی‌گویند «من هرگز از این استفاده نمی‌کنم.» می‌گویند «آره، شاید بتونم خودمو در حال استفاده از همچین چیزی تصور کنم.» حتی وقتی استارتاپ راه‌اندازی می‌شود، برای خیلی‌ها معقول به نظر می‌رسد. خودشان نمی‌خواهند از آن استفاده کنند، دست‌کم نه حالا، اما می‌توانند تصور کنند که دیگران آن را بخواهند. این واکنش را در کل جمعیت جمع کنید، و نتیجه‌اش صفر کاربر است.

چاه

وقتی یک استارتاپ راه‌اندازی می‌شود، باید حداقل تعدادی کاربر وجود داشته باشند که واقعاً به چیزی که ساخته‌اید نیاز داشته باشند—نه فقط افرادی که می‌توانند تصور کنند روزی از آن استفاده کنند، بلکه کسانی که به‌طور فوری آن را بخواهند. معمولاً این گروه اولیه از کاربران کوچک است، به این دلیل ساده که اگر چیزی وجود داشت که تعداد زیادی از مردم به‌طور فوری به آن نیاز داشتند و می‌شد با میزان تلاشی که یک استارتاپ معمولاً برای نسخه اول صرف می‌کند آن را ساخت، احتمالاً از قبل وجود داشت. این یعنی باید در یک بعد سازش کنید: یا چیزی می‌سازید که تعداد زیادی از مردم کمی به آن علاقه دارند، یا چیزی که تعداد کمی از مردم به شدت به آن نیاز دارند. دومی را انتخاب کنید. همه ایده‌های این‌گونه، ایده‌های استارتاپی خوبی نیستند، اما تقریباً همه ایده‌های استارتاپی خوب از این نوع هستند.

تصور کنید نموداری دارید که محور افقی آن تمام افرادی را نشان می‌دهد که ممکن است بخواهند چیزی که شما ساخته‌اید را استفاده کنند، و محور عمودی نشان‌دهنده میزان نیاز آن‌ها به آن است. اگر مقیاس محور عمودی را معکوس کنید، می‌توانید شرکت‌ها را به‌صورت گودال‌هایی تصور کنید. گوگل یک گودال عظیم است: صدها میلیون نفر از آن استفاده می‌کنند و به شدت به آن نیاز دارند. یک استارتاپ تازه‌کار نمی‌تواند انتظار داشته باشد چنین حجم عظیمی را استخراج کند. بنابراین، دو انتخاب برای شکل گودالی که با آن شروع می‌کنید دارید: یا گودالی پهن اما کم‌عمق حفر می‌کنید، یا گودالی باریک و عمیق، مثل یک چاه.

ایده‌های استارتاپی ساختگی معمولاً از نوع اول هستند. بسیاری از مردم به‌طور خفیف به یک شبکه اجتماعی برای صاحبان حیوانات خانگی علاقه‌مند هستند.

تقریباً همه ایده‌های استارتاپی خوب از نوع دوم هستند. مایکروسافت وقتی Altair Basic را ساخت، یک چاه بود. تنها چند هزار صاحب آلتایر وجود داشتند، اما بدون این نرم‌افزار، آن‌ها مجبور بودند با زبان ماشین برنامه‌نویسی کنند. سی سال بعد، فیسبوک همان شکل را داشت. اولین سایت آن‌ها صرفاً برای دانشجویان هاروارد بود، که تنها چند هزار نفر بودند، اما همان چند هزار کاربر به شدت آن را می‌خواستند.

وقتی ایده‌ای برای یک استارتاپ دارید، از خودتان بپرسید: چه کسی همین حالا این را می‌خواهد؟ چه کسی آن‌قدر این را می‌خواهد که حتی اگر نسخه اول آن افتضاح باشد و توسط یک استارتاپ دو نفره که هیچ‌وقت اسمش را نشنیده‌اند ساخته شده باشد، از آن استفاده کند؟ اگر نمی‌توانید به این سؤال پاسخ دهید، احتمالاً ایده‌تان بد است.

لزوماً به باریکی چاه نیازی ندارید. عمق چیزی است که نیاز دارید؛ باریکی به‌عنوان محصول جانبی بهینه‌سازی برای عمق (و سرعت) به دست می‌آید. اما تقریباً همیشه این باریکی را به دست می‌آورید. در عمل، ارتباط بین عمق و باریکی آن‌قدر قوی است که وقتی می‌دانید یک ایده به شدت برای گروه یا نوع خاصی از کاربران جذاب است، این نشانه خوبی است.

اما در حالی که تقاضایی به شکل چاه تقریباً شرط لازم برای یک ایده استارتاپی خوب است، شرط کافی نیست. اگر مارک زاکربرگ چیزی ساخته بود که فقط برای دانشجویان هاروارد جذاب بود، ایده استارتاپی خوبی نمی‌شد. فیسبوک ایده خوبی بود چون با یک بازار کوچک شروع کرد که راه سریعی برای خروج از آن وجود داشت. دانشگاه‌ها به‌اندازه کافی شبیه هم هستند که اگر فیسبوکی بسازید که در هاروارد کار کند، در هر دانشگاه دیگری هم کار خواهد کرد. بنابراین، به‌سرعت در همه دانشگاه‌ها گسترش پیدا می‌کنید. وقتی همه دانشجویان دانشگاه‌ها را به دست آوردید، کافی است درها را باز کنید تا بقیه هم بیایند.

به همین ترتیب برای مایکروسافت: بیسیک برای آلتایر؛ بیسیک برای ماشین‌های دیگر؛ زبان‌های دیگر غیر از بیسیک؛ سیستم‌های عامل؛ اپلیکیشن‌ها؛ عرضه اولیه سهام (IPO).

 

خود

چطور می‌فهمید که از یک ایده راه خروجی وجود دارد؟ چطور می‌فهمید که چیزی هسته‌ی یک شرکت عظیم است یا فقط یک محصول خاص و محدود؟ اغلب نمی‌توانید. بنیان‌گذاران ایربی‌ان‌بی ابتدا متوجه نشدند که چه بازار بزرگی را هدف قرار داده‌اند. در ابتدا ایده‌ای بسیار محدودتر داشتند. قرار بود به میزبان‌ها اجازه دهند در طول کنفرانس‌ها فضای کف خانه‌شان را اجاره دهند. آن‌ها گسترش این ایده را پیش‌بینی نکرده بودند؛ این ایده به‌تدریج خودش را به آن‌ها تحمیل کرد. تنها چیزی که ابتدا می‌دانستند این بود که به چیزی رسیده‌اند. احتمالاً این همان چیزی بود که بیل گیتس یا مارک زاکربرگ در ابتدا می‌دانستند.

گاهی از همان ابتدا مشخص است که راه خروجی از بازار اولیه وجود دارد. گاهی هم من می‌توانم راهی را ببینم که بلافاصله آشکار نیست؛ این یکی از تخصص‌های ما در Y Combinator است. اما صرف‌نظر از میزان تجربه‌تان، محدودیت‌هایی برای این کار وجود دارد. مهم‌ترین نکته درباره مسیرهای خروجی از ایده اولیه این است که این مسیرها به‌سختی قابل‌دیدن هستند.

اگر نمی‌توانید پیش‌بینی کنید که از یک ایده راه خروجی وجود دارد، چطور بین ایده‌ها انتخاب می‌کنید؟ حقیقت ناامیدکننده اما جالب است: اگر فرد مناسبی باشید، حس‌های درستی خواهید داشت. اگر در لبه پیشرو یک حوزه که به‌سرعت در حال تغییر است باشید، وقتی حسی دارید که چیزی ارزش انجام دادن دارد، احتمال بیشتری وجود دارد که درست باشد.

در کتاب «ذن و هنر نگهداری موتورسیکلت»، رابرت پیرسیگ می‌گوید:

می‌خواهید بدانید چطور یک نقاشی بی‌نقص بکشید؟ ساده است. خودتان را بی‌نقص کنید و بعد به‌طور طبیعی نقاشی کنید.

 

از دوران دبیرستان که این بخش را خواندم، درباره‌اش فکر کرده‌ام. مطمئن نیستم توصیه‌اش برای نقاشی به‌طور خاص چقدر مفید است، اما برای این موقعیت خیلی مناسب است. به‌صورت تجربی، راه داشتن ایده‌های استارتاپی خوب این است که به فردی تبدیل شوید که چنین ایده‌هایی دارد.

بودن در لبه پیشرو یک حوزه به این معنا نیست که باید یکی از کسانی باشید که آن را به جلو می‌برند. می‌توانید به‌عنوان یک کاربر هم در لبه پیشرو باشید. فیسبوک برای مارک زاکربرگ نه به این دلیل ایده خوبی به نظر می‌آمد که او برنامه‌نویس بود، بلکه به این دلیل که او خیلی از کامپیوتر استفاده می‌کرد. اگر در سال ۲۰۰۴ از اکثر افراد ۴۰ساله می‌پرسیدید که آیا دوست دارند زندگی‌شان را به‌صورت نیمه‌عمومی در اینترنت منتشر کنند، از این ایده وحشت می‌کردند. اما مارک از قبل در دنیای آنلاین زندگی می‌کرد؛ برای او این طبیعی به نظر می‌آمد.

پل بوهایت می‌گوید افرادی که در لبه پیشرو یک حوزه به‌سرعت در حال تغییر هستند، «در آینده زندگی می‌کنند.» این را با گفته پیرسیگ ترکیب کنید، نتیجه این می‌شود:

در آینده زندگی کنید، سپس چیزی که غایب است را بسازید.

 

این توصیف روشی است که بسیاری، اگر نگوییم اکثر، استارتاپ‌های بزرگ شروع کردند. نه اپل، نه یاهو، نه گوگل و نه فیسبوک قرار نبود ابتدا شرکت باشند. آن‌ها از چیزهایی رشد کردند که بنیان‌گذارانشان ساختند چون به نظر می‌رسید شکافی در جهان وجود دارد.

اگر به نحوه شکل‌گیری ایده‌های بنیان‌گذاران موفق نگاه کنید، معمولاً نتیجه برخورد یک محرک خارجی با ذهنی آماده است. بیل گیتس و پل آلن درباره آلتایر می‌شنوند و فکر می‌کنند «شرط می‌بندم می‌توانیم یک مفسر بیسیک برایش بنویسیم.» درو هوستون متوجه می‌شود فلش USB‌اش را فراموش کرده و فکر می‌کند «واقعاً باید فایل‌هایم را آنلاین کنم.» افراد زیادی درباره آلتایر شنیدند. افراد زیادی فلش USB را فراموش کردند. دلیل اینکه این محرک‌ها باعث شد آن بنیان‌گذاران شرکت راه‌اندازی کنند، این بود که تجربیاتشان آن‌ها را آماده کرده بود تا فرصت‌هایی که این محرک‌ها نمایندگی می‌کردند را متوجه شوند.

فعلی که باید درباره ایده‌های استارتاپی استفاده کنید، «فکر کردن» نیست، بلکه «متوجه شدن» است. در Y Combinator به ایده‌هایی که به‌طور طبیعی از تجربیات خود بنیان‌گذاران رشد می‌کنند، ایده‌های استارتاپی «ارگانیک» می‌گوییم. موفق‌ترین استارتاپ‌ها تقریباً همگی این‌گونه شروع می‌شوند.

شاید این چیزی نباشد که می‌خواستید بشنوید. شاید انتظار داشتید دستورالعمل‌هایی برای پیدا کردن ایده‌های استارتاپی به شما بدهم، اما به‌جای آن می‌گویم که کلید کار این است که ذهنتان به شیوه درستی آماده باشد. هرچند ممکن است ناامیدکننده باشد، اما این حقیقت است. و به‌نوعی یک دستورالعمل است، فقط نوعی که در بدترین حالت یک سال طول می‌کشد، نه یک آخر هفته.

اگر در لبه پیشرو یک حوزه به‌سرعت در حال تغییر نیستید، می‌توانید به یکی برسید. برای مثال، هر فرد نسبتاً باهوشی احتمالاً می‌تواند در یک سال به لبه پیشرو برنامه‌نویسی (مثلاً ساخت اپلیکیشن‌های موبایل) برسد. از آنجا که یک استارتاپ موفق حداقل ۳ تا ۵ سال از زندگی‌تان را می‌گیرد، یک سال آماده‌سازی سرمایه‌گذاری معقولی خواهد بود. به‌خصوص اگر به دنبال یک هم‌بنیان‌گذار هم باشید.

برای بودن در لبه پیشرو یک حوزه که به‌سرعت تغییر می‌کند، لازم نیست برنامه‌نویسی یاد بگیرید. حوزه‌های دیگر هم به‌سرعت تغییر می‌کنند. اما در حالی که یادگیری هک کردن لازم نیست، برای آینده قابل پیش‌بینی کافی است. همان‌طور که مارک اندرسون گفته، نرم‌افزار در حال بلعیدن جهان است، و این روند هنوز دهه‌ها ادامه خواهد داشت.

دانستن نحوه هک کردن همچنین به این معناست که وقتی ایده‌ای دارید، می‌توانید آن را پیاده کنید. این کاملاً ضروری نیست (جف بزوس نمی‌توانست)، اما یک مزیت است. مزیت بزرگی است وقتی به ایده‌ای مثل قرار دادن فیسبوک دانشگاه آنلاین فکر می‌کنید، اگر به‌جای اینکه فقط فکر کنید «این ایده جالبیه»، بتوانید فکر کنید «این ایده جالبیه. امشب می‌رم یه نسخه اولیه‌اش رو بسازم.» حتی بهتر است وقتی هم برنامه‌نویس باشید و هم کاربر هدف، چون در این صورت چرخه تولید نسخه‌های جدید و آزمایش آن‌ها روی کاربران می‌تواند در یک ذهن اتفاق بیفتد.

متوجه شدن

وقتی در برخی جنبه‌ها در آینده زندگی می‌کنید، راه متوجه شدن ایده‌های استارتاپی این است که به دنبال چیزهایی باشید که به نظر می‌رسد غایب هستند. اگر واقعاً در لبه پیشرو یک حوزه به‌سرعت در حال تغییر باشید، چیزهایی که به‌وضوح غایب هستند را خواهید دید. چیزی که واضح نخواهد بود این است که این‌ها ایده‌های استارتاپی هستند. پس اگر می‌خواهید ایده‌های استارتاپی پیدا کنید، فقط فیلتر «چه چیزی غایب است؟» را روشن نکنید. همه فیلترهای دیگر را هم خاموش کنید، به‌خصوص «آیا این می‌تواند یک شرکت بزرگ باشد؟» بعداً زمان زیادی برای اعمال این آزمون وجود دارد. اما اگر از ابتدا به این فکر کنید، نه‌تنها ممکن است بسیاری از ایده‌های خوب را فیلتر کنید، بلکه ممکن است روی ایده‌های بد تمرکز کنید.

بیشتر چیزهایی که غایب هستند، مدتی طول می‌کشد تا دیده شوند. تقریباً باید خودتان را فریب دهید تا ایده‌های اطراف‌تان را ببینید.

اما می‌دانید که ایده‌ها آن بیرون هستند. این یکی از آن مشکلاتی نیست که ممکن است پاسخی نداشته باشد. این‌که دقیقاً همین لحظه پیشرفت فناوری متوقف شود، به‌طرز غیرممکنی بعید است. می‌توانید مطمئن باشید که در چند سال آینده مردم چیزهایی خواهند ساخت که باعث می‌شود فکر کنید «قبل از این چه کار می‌کردم؟»

و وقتی این مشکلات حل شوند، احتمالاً در نگاه به گذشته به‌طرز واضحی بدیهی به نظر خواهند آمد. چیزی که باید انجام دهید این است که فیلترهایی را که معمولاً مانع دیدن آن‌ها می‌شوند، خاموش کنید. قدرتمندترین فیلتر، صرفاً پذیرفتن وضعیت موجود جهان به‌عنوان چیزی بدیهی است. حتی بازذهن‌ترین افراد هم عمدتاً این کار را می‌کنند. اگر برای هر چیزی توقف کنید و همه‌چیز را زیر سؤال ببرید، نمی‌توانید از تخت‌تان به در ورودی برسید.

اما اگر به دنبال ایده‌های استارتاپی هستید، می‌توانید بخشی از کارایی پذیرش وضعیت موجود را فدا کنید و شروع به زیر سؤال بردن چیزها کنید. چرا صندوق ایمیل‌تان پر است؟ چون ایمیل‌های زیادی دریافت می‌کنید، یا چون خارج کردن ایمیل‌ها از صندوق ورودی سخت است؟ چرا این‌قدر ایمیل دریافت می‌کنید؟ مردم با ارسال ایمیل به شما سعی دارند چه مشکلاتی را حل کنند؟ آیا راه‌های بهتری برای حل آن‌ها وجود دارد؟ و چرا خارج کردن ایمیل‌ها از صندوق ورودی سخت است؟ چرا ایمیل‌هایی که خوانده‌اید را نگه می‌دارید؟ آیا صندوق ورودی ابزار بهینه‌ای برای این کار است؟

به چیزهایی که شما را آزار می‌دهند، توجه ویژه‌ای کنید. مزیت پذیرش وضعیت موجود نه‌تنها این است که زندگی را (به‌صورت محلی) کارآمدتر می‌کند، بلکه زندگی را قابل‌تحمل‌تر هم می‌کند. اگر از همه چیزهایی که در ۵۰ سال آینده خواهیم داشت اما حالا نداریم خبر داشتید، زندگی امروزی را خیلی محدودکننده می‌دیدید، درست مثل کسی که از امروز با ماشین زمان به ۵۰ سال قبل فرستاده شود. وقتی چیزی شما را آزار می‌دهد، ممکن است به این دلیل باشد که در آینده زندگی می‌کنید.

وقتی مشکل مناسب را پیدا کنید، احتمالاً باید بتوانید آن را، حداقل برای خودتان، بدیهی توصیف کنید. وقتی ما Viaweb را شروع کردیم، همه فروشگاه‌های آنلاین به‌صورت دستی توسط طراحان وب و با صفحات HTML جداگانه ساخته می‌شدند. برای ما به‌عنوان برنامه‌نویس واضح بود که این سایت‌ها باید توسط نرم‌افزار تولید شوند.

این یعنی، به‌طرز عجیبی، پیدا کردن ایده‌های استارتاپی به معنای دیدن چیزهای بدیهی است. این نشان می‌دهد که این فرآیند چقدر عجیب است: شما سعی دارید چیزهایی را ببینید که بدیهی هستند، اما تا حالا ندیده‌اید.

از آنجا که کاری که باید انجام دهید این است که ذهن خودتان را آزاد کنید، شاید بهتر باشد مستقیماً به مشکل حمله نکنید—یعنی ننشینید و سعی کنید ایده‌هایی پیدا کنید. بهترین برنامه ممکن است این باشد که یک فرآیند پس‌زمینه را فعال نگه دارید که به دنبال چیزهایی باشد که به نظر غایب می‌آیند. روی مشکلات سخت کار کنید، عمدتاً از روی کنجکاوی، اما یک خود دوم داشته باشید که از بالای شانه‌تان نگاه می‌کند و شکاف‌ها و ناهنجاری‌ها را یادداشت می‌کند.

به خودتان زمان بدهید. شما کنترل زیادی روی سرعت تبدیل شدن به ذهنی آماده دارید، اما کنترل کمتری روی محرک‌هایی دارید که وقتی به ذهن‌تان برخورد می‌کنند، جرقه ایده‌ها را می‌زنند. اگر بیل گیتس و پل آلن خودشان را مجبور می‌کردند که در یک ماه ایده استارتاپی پیدا کنند، اگر ماهی را انتخاب می‌کردند که قبل از ظهور آلتایر بود چه؟ احتمالاً روی ایده‌ای کمتر امیدوارکننده کار می‌کردند. درو هوستون قبل از دراپ‌باکس روی یک ایده کمتر امیدوارکننده کار کرد: یک استارتاپ آمادگی برای آزمون SAT. اما دراپ‌باکس ایده خیلی بهتری بود، هم به‌صورت مطلق و هم به‌عنوان چیزی که با مهارت‌های او سازگار بود.

راه خوبی برای فریب دادن خودتان به سمت متوجه شدن ایده‌ها، کار کردن روی پروژه‌هایی است که به نظر می‌رسد جذاب باشند. اگر این کار را بکنید، به‌طور طبیعی تمایل خواهید داشت چیزهایی بسازید که غایب هستند. ساختن چیزی که از قبل وجود دارد به نظر جذاب نمی‌آید.

همان‌طور که تلاش برای فکر کردن به ایده‌های استارتاپی معمولاً ایده‌های بدی تولید می‌کند، کار کردن روی چیزهایی که ممکن است به‌عنوان «اسباب‌بازی» رد شوند، اغلب ایده‌های خوبی تولید می‌کند. وقتی چیزی به‌عنوان اسباب‌بازی توصیف می‌شود، یعنی همه‌چیز یک ایده را دارد جز مهم بودن. جذاب است؛ کاربران عاشقش هستند؛ فقط اهمیتی ندارد. اما اگر در آینده زندگی می‌کنید و چیزی جذاب می‌سازید که کاربران عاشقش هستند، ممکن است از آنچه دیگران فکر می‌کنند مهم‌تر باشد. میکروکامپیوترها وقتی اپل و مایکروسافت روی آن‌ها کار را شروع کردند، مثل اسباب‌بازی به نظر می‌آمدند. من به‌اندازه کافی بزرگم که آن دوره را به یاد بیاورم؛ اصطلاح رایج برای افرادی که میکروکامپیوترهای خودشان را داشتند، «هابیست» بود. بک‌راب مثل یک پروژه علمی بی‌اهمیت به نظر می‌آمد. فیسبوک فقط راهی برای دانشجویان کارشناسی بود که یکدیگر را دنبال کنند.

در Y Combinator وقتی با استارتاپ‌هایی مواجه می‌شویم که روی چیزهایی کار می‌کنند که می‌توانیم تصور کنیم آدم‌های همه‌چیزدان در انجمن‌ها آن‌ها را به‌عنوان اسباب‌بازی رد می‌کنند، هیجان‌زده می‌شویم. برای ما این شواهد مثبتی است که یک ایده خوب است.

اگر بتوانید دید بلندمدت داشته باشید (و استدلالاً نمی‌توانید تحمل کنید که نداشته باشید)، می‌توانید « در آینده زندگی کنید و چیزی که غایب است را بسازید» را به چیزی حتی بهتر تبدیل کنید:

در آینده زندگی کنید و چیزی که جذاب به نظر می‌رسد را بسازید.

 دانشگاه

به جای اینکه به دانشجویان دانشگاه توصیه کنم درباره «کارآفرینی» یاد بگیرند، به آن‌ها می‌گویم که زمان‌شان را صرف پیش بردن خودشان به سوی آینده کنند. کارآفرینی چیزی است که بهترین راه یادگیری‌اش انجام دادن آن است. مثال‌های موفق‌ترین بنیان‌گذاران این را به‌وضوح نشان می‌دهند. در دانشگاه باید زمان‌تان را صرف این کنید که خودتان را به آینده سوق دهید. دانشگاه فرصتی بی‌نظیر برای این کار است. چه حیف است که این فرصت را برای حل بخش سخت شروع یک استارتاپ—یعنی تبدیل شدن به فردی که بتواند ایده‌های استارتاپی ارگانیک داشته باشد—با صرف زمان برای یادگیری بخش آسان آن هدر دهید. به‌خصوص که حتی واقعاً درباره‌اش چیزی یاد نمی‌گیرید، همان‌طور که در یک کلاس درباره سکس چیزی یاد نمی‌گیرید. تنها چیزی که یاد می‌گیرید، واژه‌های مربوط به آن است.

برخورد حوزه‌های مختلف منبع بسیار پرباری برای ایده‌هاست. اگر درباره برنامه‌نویسی زیاد بدانید و شروع به یادگیری درباره حوزه دیگری کنید، احتمالاً مشکلاتی را خواهید دید که نرم‌افزار می‌تواند حل کند. در واقع، احتمال پیدا کردن مشکلات خوب در حوزه‌ای دیگر دو برابر است: (الف) ساکنان آن حوزه به احتمال زیاد مثل افراد حوزه نرم‌افزار مشکلات‌شان را با نرم‌افزار حل نکرده‌اند، و (ب) چون شما کاملاً ناآگاه وارد حوزه جدید می‌شوید، حتی نمی‌دانید وضعیت موجود چیست که آن را بدیهی فرض کنید.

بنابراین، اگر دانشجوی علوم کامپیوتر هستید و می‌خواهید استارتاپ راه‌اندازی کنید، به جای شرکت در کلاس کارآفرینی، بهتر است کلاسی در مثلاً ژنتیک بگذرانید. یا بهتر از آن، بروید در یک شرکت بیوتکنولوژی کار کنید. دانشجویان علوم کامپیوتر معمولاً در تابستان در شرکت‌های سخت‌افزاری یا نرم‌افزاری کار می‌کنند. اما اگر می‌خواهید ایده‌های استارتاپی پیدا کنید، شاید بهتر باشد در تابستان در حوزه‌ای غیرمرتبط کار کنید.

یا اصلاً کلاس اضافی نگیرید و فقط چیزهایی بسازید. این تصادفی نیست که مایکروسافت و فیسبوک هر دو در ژانویه شروع شدند. در هاروارد، این دوره (یا بود) دوره مطالعه است، زمانی که دانشجویان کلاسی برای شرکت ندارند چون قرار است برای امتحانات نهایی درس بخوانند.

اما احساس نکنید که باید چیزهایی بسازید که حتماً به استارتاپ تبدیل شوند. این بهینه‌سازی زودهنگام است. فقط چیزهایی بسازید. ترجیحاً با دانشجویان دیگر. این فقط کلاس‌ها نیستند که دانشگاه را به جایی عالی برای پیش بردن خود به آینده تبدیل می‌کنند. شما همچنین توسط افرادی احاطه شده‌اید که سعی دارند همین کار را بکنند. اگر با آن‌ها روی پروژه‌هایی همکاری کنید، نه‌تنها ایده‌های ارگانیک تولید خواهید کرد، بلکه ایده‌های ارگانیک با تیم‌های بنیان‌گذار ارگانیک خواهید داشت—و این، به‌صورت تجربی، بهترین ترکیب است.

از تحقیق مراقب باشید. اگر یک دانشجوی کارشناسی چیزی بنویسد که همه دوستانش شروع به استفاده از آن کنند، به احتمال زیاد ایده استارتاپی خوبی است. در حالی که یک پایان‌نامه دکتری به‌شدت بعید است چنین باشد. به دلایلی، هرچه یک پروژه بیشتر به‌عنوان تحقیق به حساب بیاید، احتمال کمتری دارد که بتوان آن را به استارتاپ تبدیل کرد. فکر می‌کنم دلیلش این است که زیرمجموعه ایده‌هایی که به‌عنوان تحقیق محسوب می‌شوند، آن‌قدر محدود است که بعید است پروژه‌ای که این محدودیت را برآورده کند، همزمان محدودیت متعامد حل مشکلات کاربران را هم برآورده کند. اما وقتی دانشجویان (یا اساتید) چیزی را به‌عنوان پروژه جانبی می‌سازند، به‌طور خودکار به سمت حل مشکلات کاربران گرایش پیدا می‌کنند—شاید حتی با انرژی اضافی که از آزاد شدن از قیدوبندهای تحقیق می‌آید.

رقابت

چون یک ایده خوب باید بدیهی به نظر برسد، وقتی یکی پیدا می‌کنید، معمولاً احساس می‌کنید که دیر کرده‌اید. اجازه ندهید این شما را دلسرد کند. نگرانی از دیر کردن یکی از نشانه‌های ایده خوب است. ده دقیقه جست‌وجو در وب معمولاً این سؤال را حل می‌کند. حتی اگر ببینید کس دیگری روی همان ایده کار می‌کند، احتمالاً هنوز دیر نکرده‌اید. اینکه استارتاپ‌ها توسط رقبا از بین بروند بسیار نادر است—آن‌قدر نادر که تقریباً می‌توانید این احتمال را نادیده بگیرید. پس مگر اینکه رقیبی پیدا کنید که نوعی قفل‌شدگی (lock-in) داشته باشد که کاربران را از انتخاب شما بازدارد، ایده را کنار نگذارید.

اگر مطمئن نیستید، از کاربران بپرسید. سؤال اینکه آیا دیر کرده‌اید، در سؤال اینکه آیا کسی به‌طور فوری به چیزی که قصد دارید بسازید نیاز دارد، مستتر است. اگر چیزی دارید که هیچ رقیبی ندارد و بخشی از کاربران به شدت به آن نیاز دارند، شما یک پایگاه اولیه (beachhead) دارید.

سؤال بعدی این است که آیا این پایگاه به‌اندازه کافی بزرگ است. یا مهم‌تر، چه کسانی در آن هستند: اگر پایگاه شامل افرادی باشد که کاری را انجام می‌دهند که در آینده افراد بیشتری انجام خواهند داد، احتمالاً به‌اندازه کافی بزرگ است، حتی اگر کوچک باشد. مثلاً اگر چیزی می‌سازید که با رقبا متفاوت است چون روی گوشی‌ها کار می‌کند، اما فقط روی جدیدترین گوشی‌ها، این احتمالاً پایگاه به‌اندازه کافی بزرگی است.

جانب احتیاط را به سمت کارهایی نگه دارید که با رقبا روبه‌رو خواهید شد. بنیان‌گذاران بی‌تجربه معمولاً به رقبا بیش از آنچه شایسته‌شان است اعتبار می‌دهند. موفقیت شما خیلی بیشتر به خودتان بستگی دارد تا به رقبایتان. پس ایده خوبی با رقبا بهتر از ایده بدی بدون رقیب است.

نیازی نیست نگران ورود به یک «بازار شلوغ» باشید، به شرطی که نظریه‌ای درباره چیزی که دیگران در آن نادیده گرفته‌اند داشته باشید. در واقع، این نقطه شروع بسیار امیدوارکننده‌ای است. گوگل از این نوع ایده بود. نظریه شما باید دقیق‌تر از «ما می‌خواهیم یک x بسازیم که افتضاح نباشد» باشد. باید بتوانید آن را به‌صورت چیزی که بازیگران موجود نادیده گرفته‌اند بیان کنید. بهترین حالت وقتی است که بتوانید بگویید آن‌ها شهامت دنبال کردن باورهایشان را نداشتند و برنامه شما چیزی است که اگر آن‌ها به بینش‌های خودشان پایبند می‌ماندند، انجام می‌دادند. گوگل هم از این نوع ایده بود. موتورهای جست‌وجوی قبلی از پیامدهای رادیکال کارشان دوری می‌کردند—به‌خصوص اینکه هرچه کارشان را بهتر انجام می‌دادند، کاربران سریع‌تر آن‌ها را ترک می‌کردند.

بازار شلوغ در واقع نشانه خوبی است، چون یعنی هم تقاضا وجود دارد و هم هیچ‌کدام از راه‌حل‌های موجود به‌اندازه کافی خوب نیستند. یک استارتاپ نمی‌تواند امیدوار باشد وارد بازاری شود که به‌وضوح بزرگ است و در عین حال هیچ رقیبی ندارد. پس هر استارتاپی که موفق می‌شود، یا وارد بازاری با رقبای موجود می‌شود اما با سلاح مخفی‌ای که همه کاربران را به دست می‌آورد (مثل گوگل)، یا وارد بازاری می‌شود که کوچک به نظر می‌رسد اما در آینده بزرگ خواهد شد (مثل مایکروسافت).

فیلترها

برای اینکه بتوانید ایده‌های استارتاپی را متوجه شوید، باید دو فیلتر دیگر را هم خاموش کنید: فیلتر «غیرجذاب» و فیلتر «دردسر».

بیشتر برنامه‌نویسان آرزو دارند که بتوانند یک استارتاپ را فقط با نوشتن کدی درخشان، آپلود آن روی سرور، و دریافت پول زیاد از کاربران شروع کنند. آن‌ها ترجیح می‌دهند با مشکلات خسته‌کننده سر و کار نداشته باشند یا به روش‌های پیچیده با دنیای واقعی درگیر نشوند. این ترجیح معقولی است، چون چنین چیزهایی شما را کُند می‌کنند. اما این ترجیح آن‌قدر فراگیر است که فضای ایده‌های استارتاپی راحت و آسان تقریباً کاملاً خالی شده است. اگر اجازه دهید ذهن‌تان چند خیابان آن‌طرف‌تر به سمت ایده‌های پیچیده و خسته‌کننده برود، ایده‌های ارزشمندی را خواهید یافت که فقط منتظر اجرا شدن هستند.

فیلتر دردسر آن‌قدر خطرناک است که من مقاله‌ای جداگانه درباره حالتی که ایجاد می‌کند نوشتم و آن را «کوری دردسر» نامیدم. من استرایپ (Stripe) را به‌عنوان نمونه‌ای از استارتاپی آوردم که از خاموش کردن این فیلتر سود برد، و این نمونه واقعاً قابل‌توجه است. هزاران برنامه‌نویس در موقعیتی بودند که این ایده را ببینند؛ هزاران برنامه‌نویس می‌دانستند که پردازش پرداخت‌ها قبل از استریپ چقدر دردناک بود. اما وقتی به دنبال ایده‌های استارتاپی بودند، این یکی را ندیدند، چون ناخودآگاه از درگیر شدن با موضوع پرداخت‌ها دوری می‌کردند. و درگیر شدن با پرداخت‌ها برای استریپ یک دردسر است، اما نه غیرقابل‌تحمل. در واقع، ممکن است آن‌ها در مجموع درد کمتری کشیده باشند؛ چون ترس از درگیر شدن با پرداخت‌ها باعث شد اکثر مردم از این ایده دوری کنند، استریپ در زمینه‌های دیگری که گاهی دردناک هستند، مثل جذب کاربر، مسیر نسبتاً همواری داشته است. آن‌ها مجبور نبودند خیلی تلاش کنند تا کاربران صدایشان را بشنوند، چون کاربران به شدت منتظر چیزی بودند که آن‌ها می‌ساختند.

فیلتر غیرجذاب شبیه فیلتر دردسر است، با این تفاوت که مانع کار کردن روی مشکلاتی می‌شود که از آن‌ها متنفرید، نه آن‌هایی که ازشان می‌ترسید. ما این فیلتر را برای کار روی Viaweb کنار گذاشتیم. چیزهای جالبی درباره معماری نرم‌افزارمان وجود داشت، اما ما به‌طور خاص به تجارت الکترونیک علاقه‌مند نبودیم. با این حال، می‌دیدیم که این مشکلی است که باید حل شود.

خاموش کردن فیلتر دردسر مهم‌تر از خاموش کردن فیلتر غیرجذاب است، چون فیلتر دردسر به احتمال زیاد یک توهم است. و حتی اگر تا حدی توهم نباشد، نوع بدتری از خودفریبی است. راه‌اندازی یک استارتاپ موفق به هر حال کار پرزحمتی خواهد بود. حتی اگر محصول شامل دردسرهای زیادی نباشد، باز هم با سرمایه‌گذاران، استخدام و اخراج افراد و غیره دردسرهای زیادی خواهید داشت. پس اگر ایده‌ای دارید که فکر می‌کنید جذاب است اما ترس از دردسرهایش شما را از آن دور نگه می‌دارد، نگران نباشید: هر ایده به‌اندازه کافی خوب، به همان اندازه دردسر خواهد داشت.

فیلتر غیرجذاب، هرچند همچنان منشأ خطاست، به اندازه فیلتر دردسر کاملاً بی‌فایده نیست. اگر در لبه پیشرو یک حوزه به‌سرعت در حال تغییر باشید، ایده‌هایتان درباره آنچه جذاب است تا حدی با آنچه در عمل ارزشمند است همبستگی خواهد داشت. به‌خصوص وقتی مسن‌تر و با تجربه‌تر می‌شوید. به علاوه، اگر ایده‌ای را جذاب بیابید، با اشتیاق بیشتری روی آن کار خواهید کرد.

دستورالعمل‌ها

بهترین راه برای کشف ایده‌های استارتاپی این است که به فردی تبدیل شوید که چنین ایده‌هایی دارد و سپس هر چیزی که برایتان جذاب است را بسازید. اما گاهی این امکان را ندارید. گاهی نیاز دارید که همین حالا ایده‌ای پیدا کنید. مثلاً اگر روی یک استارتاپ کار می‌کنید و ایده اولیه‌تان بد از آب درمی‌آید.

در ادامه این مقاله درباره ترفندهایی برای پیدا کردن ایده‌های استارتاپی به‌صورت فوری صحبت می‌کنم. اگرچه به‌صورت تجربی، استفاده از روش ارگانیک بهتر است، اما با این روش هم می‌توانید موفق شوید. فقط باید منظم‌تر باشید. وقتی از روش ارگانیک استفاده می‌کنید، حتی ایده‌ای را متوجه نمی‌شوید مگر اینکه شواهدی از چیزی واقعاً غایب باشد. اما وقتی آگاهانه تلاش می‌کنید به ایده‌های استارتاپی فکر کنید، باید این محدودیت طبیعی را با نظم شخصی جایگزین کنید. ایده‌های خیلی بیشتری خواهید دید، که اکثرشان بد هستند، پس باید بتوانید آن‌ها را فیلتر کنید.

یکی از بزرگ‌ترین خطرات استفاده نکردن از روش ارگانیک، خود این روش است. ایده‌های ارگانیک مثل الهام به نظر می‌آیند. داستان‌های زیادی درباره استارتاپ‌های موفق وجود دارد که وقتی بنیان‌گذاران ایده‌ای به‌ظاهر دیوانه‌وار داشتند اما «فقط می‌دانستند» که امیدوارکننده است، شروع شدند. وقتی درباره ایده‌ای که هنگام تلاش برای پیدا کردن ایده‌های استارتاپی به ذهن‌تان رسیده چنین احساسی دارید، احتمالاً اشتباه می‌کنید.

وقتی به دنبال ایده هستید، در حوزه‌هایی بگردید که در آن‌ها تخصص دارید. اگر متخصص پایگاه داده هستید، اپلیکیشن چت برای نوجوانان نسازید (مگر اینکه خودتان هم نوجوان باشید). شاید ایده خوبی باشد، اما نمی‌توانید به قضاوت‌تان در این مورد اعتماد کنید، پس نادیده‌اش بگیرید. حتماً ایده‌های دیگری هستند که شامل پایگاه داده می‌شوند و شما می‌توانید کیفیت‌شان را قضاوت کنید. آیا پیدا کردن ایده‌های خوب مرتبط با پایگاه داده برایتان سخت است؟ این به این دلیل است که تخصص‌تان استانداردهایتان را بالا برده است. ایده‌هایتان درباره اپلیکیشن‌های چت به همان اندازه بد هستند، اما در آن حوزه به خودتان تخفیف دانینگ-کروگر می‌دهید.

نقطه شروع برای جست‌وجوی ایده‌ها، چیزهایی است که خودتان نیاز دارید. حتماً چیزهایی هستند که به آن‌ها نیاز دارید.

یک ترفند خوب این است که از خودتان بپرسید آیا در شغل قبلی‌تان پیش آمده که بگویید «چرا کسی x را نمی‌سازد؟ اگر کسی x را بسازد، ما فوراً می‌خریمش.» اگر بتوانید به xای فکر کنید که مردم این را درباره‌اش گفته‌اند، احتمالاً ایده‌ای دارید. می‌دانید که تقاضا وجود دارد، و مردم درباره چیزهایی که ساختن‌شان غیرممکن است این را نمی‌گویند.

به‌طور کلی‌تر، از خودتان بپرسید آیا چیزی غیرعادی درباره شما وجود دارد که نیازهایتان را از اکثر مردم متفاوت کند. احتمالاً تنها کسی نیستید. به‌خصوص خوب است اگر به شکلی متفاوت باشید که مردم به‌طور فزاینده‌ای به آن سمت بروند.

اگر در حال تغییر ایده هستید، یک چیز غیرعادی درباره شما ایده‌ای است که قبلاً روی آن کار می‌کردید. آیا هنگام کار روی آن به نیازی برخوردید؟ چند استارتاپ معروف این‌گونه شروع شدند. هات‌میل به‌عنوان چیزی شروع شد که بنیان‌گذارانش برای صحبت درباره ایده استارتاپی قبلی‌شان در حین کار در شغل‌های روزانه‌شان نوشتند.

یک راه به‌خصوص امیدوارکننده برای غیرعادی بودن، جوان بودن است. برخی از ارزشمندترین ایده‌های جدید ابتدا بین افراد در سنین نوجوانی و اوایل بیست سالگی ریشه می‌گیرند. و در حالی که بنیان‌گذاران جوان در برخی جنبه‌ها در معرض ضرر هستند، تنها کسانی هستند که واقعاً هم‌سالان خود را درک می‌کنند. برای کسی که دانشجوی دانشگاه نبود، شروع فیسبوک خیلی سخت می‌بود. پس اگر بنیان‌گذار جوانی هستید (مثلاً زیر ۲۳ سال)، آیا چیزهایی وجود دارد که شما و دوستان‌تان دوست دارید انجام دهید اما فناوری فعلی به شما اجازه نمی‌دهد؟

بهترین چیز بعد از نیاز برآورده‌نشده خودتان، نیاز برآورده‌نشده شخص دیگری است. با هر کسی که می‌توانید درباره شکاف‌هایی که در جهان می‌بینند صحبت کنید. چه چیزی غایب است؟ دوست دارند چه کارهایی انجام دهند که نمی‌توانند؟ چه چیزی خسته‌کننده یا آزاردهنده است، به‌خصوص در کارشان؟ اجازه دهید مکالمه کلی شود؛ خیلی سخت نگردید که ایده استارتاپی پیدا کنید. فقط به دنبال چیزی هستید که جرقه یک فکر را بزند. شاید مشکلی را متوجه شوید که آن‌ها آگاهانه ندانند دارند، چون شما می‌دانید چطور آن را حل کنید.

وقتی نیازی برآورده‌نشده پیدا می‌کنید که مال خودتان نیست، ممکن است ابتدا کمی مبهم باشد. کسی که به چیزی نیاز دارد، ممکن است دقیقاً نداند چه نیاز دارد. در این حالت، اغلب توصیه می‌کنم که بنیان‌گذاران مثل مشاور عمل کنند—کاری را انجام دهند که اگر برای حل مشکلات این یک کاربر استخدام شده بودند، انجام می‌دادند. مشکلات مردم به‌اندازه کافی شبیه هم هستند که تقریباً تمام کدی که این‌گونه می‌نویسید قابل استفاده مجدد باشد، و هر چیزی که نباشد، هزینه کمی برای اطمینان از رسیدن به ته چاه است.

یک راه برای اطمینان از اینکه مشکلات دیگران را خوب حل می‌کنید، این است که آن‌ها را مال خودتان کنید. وقتی راجات سوری از E la Carte تصمیم گرفت نرم‌افزاری برای رستوران‌ها بنویسد، به‌عنوان پیشخدمت مشغول به کار شد تا بفهمد رستوران‌ها چطور کار می‌کنند. شاید این به نظر افراطی بیاید، اما استارتاپ‌ها افراطی هستند. ما عاشق این هستیم که بنیان‌گذاران چنین کارهایی می‌کنند.

در واقع، یک استراتژی که به افرادی که نیاز به ایده جدید دارند توصیه می‌کنم، نه‌تنها خاموش کردن فیلترهای دردسر و غیرجذاب است، بلکه جست‌وجوی ایده‌هایی است که غیرجذاب هستند یا دردسر دارند. سعی نکنید توییتر را بسازید. این ایده‌ها آن‌قدر نادر هستند که با جست‌وجو نمی‌توانید آن‌ها را پیدا کنید. چیزی غیرجذاب بسازید که مردم برایش به شما پول بدهند.

یک ترفند خوب برای دور زدن فیلتر دردسر و تا حدی فیلتر غیرجذاب، این است که بپرسید چه چیزی دوست دارید کسی دیگر بسازد تا شما بتوانید از آن استفاده کنید. الان برای چه چیزی پول می‌دادید؟

از آنجا که استارتاپ‌ها اغلب شرکت‌ها و صنایع خراب را جمع‌آوری می‌کنند، ترفند خوبی است که به دنبال آن‌هایی باشید که در حال مرگ هستند یا شایسته مرگ‌اند، و تصور کنید چه نوع شرکتی از نابودی آن‌ها سود می‌برد. مثلاً، روزنامه‌نگاری در حال حاضر در سقوط آزاد است. اما شاید هنوز بتوان از چیزی مثل روزنامه‌نگاری پول درآورد. چه نوع شرکتی ممکن است باعث شود مردم در آینده بگویند «این جایگزین روزنامه‌نگاری شد» در برخی محورها؟

اما تصور کنید این سؤال را در آینده بپرسید، نه حالا. وقتی یک شرکت یا صنعت جایگزین دیگری می‌شود، معمولاً از کنار وارد می‌شود. پس به دنبال جایگزینی برای x نباشید؛ به دنبال چیزی باشید که مردم بعداً بگویند معلوم شد جایگزین x شده است. و درباره محوری که جایگزینی در آن رخ می‌دهد، خلاق باشید. مثلاً روزنامه‌نگاری سنتی راهی است برای خوانندگان تا اطلاعات به دست آورند و وقت بگذرانند، برای نویسندگان تا پول درآورند و توجه کسب کنند، و وسیله‌ای برای انواع مختلف تبلیغات. می‌تواند در هر یک از این محورها جایگزین شود (در اکثر آن‌ها قبلاً شروع شده است).

وقتی استارتاپ‌ها بازیگران بزرگ را می‌بلعند، معمولاً با خدمت به یک بازار کوچک اما مهم که بازیگران بزرگ نادیده می‌گیرند شروع می‌کنند. به‌خصوص خوب است اگر در نگرش بازیگران بزرگ کمی تحقیر وجود داشته باشد، چون این اغلب آن‌ها را گمراه می‌کند. مثلاً، بعد از اینکه استیو وزنیاک کامپیوتری ساخت که بعداً اپل I شد، احساس کرد موظف است به کارفرمایش، هیولت‌پکارد، گزینه تولید آن را بدهد. خوشبختانه برای او، آن‌ها این پیشنهاد را رد کردند، و یکی از دلایلش این بود که این کامپیوتر از تلویزیون به‌عنوان مانیتور استفاده می‌کرد، که برای شرکتی سطح بالا مثل HP در آن زمان به‌نظر غیرقابل‌قبول و دون شأن بود.

آیا گروه‌هایی از کاربران ژولیده اما پیچیده مثل «هابیست‌های» اولیه میکروکامپیوتر وجود دارند که در حال حاضر توسط بازیگران بزرگ نادیده گرفته می‌شوند؟ یک استارتاپ که هدفش چیزهای بزرگ‌تر است، اغلب می‌تواند با صرف تلاشی که به‌تنهایی برای آن بازار توجیه‌پذیر نیست، به‌راحتی یک بازار کوچک را تصاحب کند.

به‌طور مشابه، از آنجا که موفق‌ترین استارتاپ‌ها معمولاً سوار موجی بزرگ‌تر از خودشان می‌شوند، ترفند خوبی است که به دنبال امواج باشید و بپرسید چطور می‌توان از آن‌ها سود برد. قیمت‌های توالی ژن و چاپ سه‌بعدی هر دو کاهش‌هایی شبیه قانون مور را تجربه می‌کنند. در دنیای جدیدی که چند سال دیگر خواهیم داشت، چه کارهای جدیدی می‌توانیم انجام دهیم؟ چه چیزهایی را ناخودآگاه غیرممکن فرض کرده‌ایم که به‌زودی ممکن خواهند شد؟

 ارگانیک

صحبت کردن درباره جست‌وجوی صریح برای امواج نشان می‌دهد که چنین دستورالعمل‌هایی طرح B برای پیدا کردن ایده‌های استارتاپی هستند. جست‌وجوی امواج در واقع راهی برای شبیه‌سازی روش ارگانیک است. اگر در لبه پیشرو یک حوزه به‌سرعت در حال تغییر باشید، نیازی به جست‌وجوی امواج ندارید؛ خودتان موج هستید.

پیدا کردن ایده‌های استارتاپی کار ظریفی است، و به همین دلیل است که اکثر افرادی که سعی می‌کنند، به شکلی فجیع شکست می‌خورند. صرفاً تلاش برای فکر کردن به ایده‌های استارتاپی خوب عمل نمی‌کند. اگر این کار را بکنید، ایده‌های بدی به دست می‌آورید که به‌طور خطرناکی معقول به نظر می‌رسند. بهترین رویکرد غیرمستقیم‌تر است: اگر پیش‌زمینه مناسبی داشته باشید، ایده‌های استارتاپی خوب برایتان بدیهی به نظر خواهند آمد. اما حتی در این صورت، نه فوراً. زمان می‌برد تا با موقعیت‌هایی روبه‌رو شوید که متوجه چیزی غایب شوید. و اغلب این شکاف‌ها به نظر ایده‌هایی برای شرکت‌ها نمی‌آیند، بلکه فقط چیزهایی هستند که ساختن‌شان جالب می‌بود. به همین دلیل است که داشتن زمان و تمایل برای ساختن چیزها فقط به خاطر جذابیت‌شان خوب است.

در آینده زندگی کنید و چیزی که به نظر جذاب می‌آید را بسازید. هرچند عجیب به نظر برسد، این دستورالعمل واقعی است.

 

تشکر: از سم آلتمن، مایک آرینگتون، پل بوهایت، جان کالیسون، پاتریک کالیسون، گری تن، و هارج تاگار برای خواندن پیش‌نویس‌های این مقاله، و از مارک اندرسون، جو جبیا، رید هافمن، شل کافن، مایک موریتز، و کوین سیستروم برای پاسخ به سؤالم درباره تاریخچه استارتاپ‌ها تشکر می‌کنم.

 

منبع: استارتاپ لب به نقل از پاول گراهام

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین اخبار و مقالات

مبانی چرخه توسعه محصول
مقالات استارتاپ

مبانی چرخه توسعه محصول

9 کاری که بهترین بنیان‌گذاران برای ساخت یک شرکت بزرگ انجام می‌دهند
مقالات استارتاپ

۹ کاری که بهترین بنیان‌گذاران برای ساخت یک شرکت بزرگ انجام می‌دهند

چگونه موفق شویم؟
مقالات استارتاپ

چگونه موفق شویم؟

اشتراک گذاری: