[توضیحات مقدماتی توسط دیوید ترو]
من بسیار خوشحالم که امروز به شما در برنامه ناهارمان با عنوان «توسعهی جهان توسعهیافته: کارآفرینی، آزادی، و آینده» خوشامد میگویم. ما بسیار خوشحالیم که دوست عزیزمان، پیتر تیل، کارآفرین، سرمایهگذار و نویسنده مشهور جهانی کتاب پرفروش شماره یک نیویورک تایمز، «از صفر به یک: یادداشتهایی درباره استارتآپها، یا چگونه آینده را بسازیم» را در کنار خود داریم.
نام من دیوید ترو است. من رئیس موسسه مستقل هستم و خوشحالیم که امروز با ما هستید. برای کسانی از شما که برای اولین بار به موسسه آمدهاید، اطلاعاتی درباره برنامه ما در کیفهای هدیه شما قرار داده شده است. این موسسه یک سازمان تحقیقاتی و آموزشی غیرحزبی در زمینه سیاستهای عمومی است. مأموریت آن پیشبرد شجاعانه جوامع صلحآمیز، مرفه و آزاد، با تعهد به ارزش و کرامت انسانی است. خود موسسه برای تبدیل ایدهها به تأثیرگذاری، با به کارگیری تفکر مستقل در مسائل مهم، تلاش میکند. ما به دنبال خلق ایدههای تحولآفرین برای مبرمترین مشکلات اقتصادی و اجتماعی امروز هستیم. سپس با اتصال این ایدهها به سازمانها و شبکهها، سعی میکنیم الهامبخش اقداماتی باشیم که بتواند شکوفایی بینظیر انسانی را در سراسر جهان، در سراسر کشور و در محلههای ما آزاد کند.
بنابراین از شما دعوت میکنیم که ما را بهتر بشناسید. در کیفهای هدیه که به آن اشاره کردم، اطلاعات بیشتری درباره بسیاری از رویدادهای انتشارات تحقیقاتی و برنامههای رسانهای ما پیدا خواهید کرد. همچنین از شما دعوت میکنیم از وبسایت ما به آدرس Independent.org بازدید کنید. پیش از شروع، میخواهم اشاره کنم که برای ممکن شدن برنامه امروز، کمک بسیاری از افراد بزرگ ضروری بود. اول، میخواهم از اعضای کمیته میزبان تشکر کنم، که نامهایشان را در برنامه چاپی روی صندلی خود خواهید یافت. به ویژه میخواهم از جان دنیس تشکر کنم، اگر جان تمایل دارد بایستد. جان با مهربانی شرایط استفاده از امکانات باشگاه المپیک و لذت بردن از مهماننوازی آنها را برای ما فراهم کرد. علاوه بر این، از آلیشیا لوتر، کایل پالرمو، و لیزا الیوت، به همراه کل تیم موسسه مستقل، برای کار بزرگشان در سازماندهی همه چیز برای امروز تشکر میکنم.
مایلم تعدادی از اعضای هیئت مدیره موسسه را که امروز بعدازظهر حضور دارند، معرفی کنم. اولین نفر گیلبرت کالینز است، اگر ممکن است بایستید؛ جان هیگل، آیا ژنین الکساندر اینجا هستند؟ او نماینده همسرش پیت هاولی است که در حال حاضر در چین به سر میبرد. دیتر تده، دیوید تیس، و مورد علاقه من، مری ترو. بله، میدانم. سوزان سولینسکی کجاست؟ سوزان، لطفاً شما هم بایستید؟ به هر حال، ما بسیار سپاسگزاریم. چند عضو دیگر هیئت مدیره نیز در راه هستند، اما بدون آنها، موسسه وجود نداشت و از کمکهایشان بسیار سپاسگزاریم. همچنین میخواهم پدر پیتر تیل، کلاوس تیل، را معرفی کنم که همینجا نشستهاند. از اینکه کلاوس با ما هستند، بسیار هیجانزدهایم. شاید برخی از شما ندانید که امروز سالروز تولد نوآورانی چون آهنگسازان ولفگانگ آمادئوس موتزارت و لویی شوبِرت، نویسنده لوئیس کارول، شیمیدان دمیتری مندلیف، ناشر ویلیام راندولف هرست جونیور، رقصنده میخائیل باریشنیکوف، بازیگر دونا رید، فیزیکدان برنده جایزه نوبل، ساموئل تینگ، و معمار بالتاسار نویمان است. اما چنین نوآورانی از کجا میآیند؟ و ما برای تسهیل این امر در آینده چه کاری باید انجام دهیم؟
پیتر تیل در آلمان به دنیا آمد و در یک سالگی با خانوادهاش به آمریکا مهاجرت کرد. ممنونم کلاوس. او با درجه ممتاز از دانشگاه استنفورد فارغالتحصیل شد، جایی که مدرک کارشناسی خود را در فلسفه و مدرک دکتری حقوق را از دانشکده حقوق استنفورد دریافت کرد. او سردبیر مؤسس «استنفورد ریویو» و رئیس انجمن فدرالیست استنفورد بود. ما اولین بار در سال ۱۹۹۵، زمانی که او به عنوان همکار پژوهشی موسسه مستقل درآمد و با دیوید ساکس کتابی برای ما به نام «اسطوره تنوع» درباره مسئله “صحیحانگاری سیاسی” و با استفاده از استنفورد به عنوان یک مورد مطالعاتی، نوشت، افتخار آشنایی و همکاری نزدیک با پیتر را داشتیم. او از آن زمان با تأسیس پیپال در سال ۱۹۹۸ و رهبری آن به عنوان مدیرعامل، به یک اسطوره تبدیل شد. در فوریه ۲۰۰۲، آن را با یکی از اولین عرضههای عمومی سهام (IPO) پس از حملات وحشتناک ۱۱ سپتامبر، به عموم عرضه کرد و سپس تنها هشت ماه بعد، آن را به قیمت ۱.۵ میلیارد دلار به ایبی فروخت. سپس شرکت کلاریون کپیتال منجمنت را تأسیس کرد و در سال ۲۰۰۴، اولین سرمایهگذاری خارجی را در فیسبوک انجام داد، جایی که او عضو هیئت مدیره است. در همان سال، او پالانتیر تکنولوژیز را تأسیس کرد.
او تأمین مالی اولیه برای لینکدین، یلپ، روبوتکس، اسپاتیفای و دهها استارتآپ موفق فناوری را فراهم کرده است. او یکی از بنیانگذاران و شریک در «فاندرز فاند» است که شرکتهایی مانند اسپیساکس و ایربیانبی را تأمین مالی کرده است. و او یکی از بنیانگذاران «والار ونچرز» است که استارتآپهای فناوری خارج از آمریکا مانند زیرو، ترنسفروایز و کنوپی لبز را تأمین مالی کرده است.
اگر متوجه نشدهاید، شرکتهای او پالانتیر، والار و میثریل، همگی به نام عناصر (پدیدههای) کلیدی در شاهکار جی.آر.آر. تالکین، «ارباب حلقهها»، نامگذاری شدهاند که هم او و هم من از طرفداران بزرگ آن هستیم.
پیتر همچنین «فلوشیپهای تیل برای زیر ۲۰ سال» را راهاندازی کرده که از آیندهنگران فناوری فردا حمایت میکند، و بنیاد تیل را رهبری میکند که برای پیشبرد پیشرفت فناوری، تفکر بلندمدت درباره آینده و پیشرفت و کاربرد ایدههای آزادی تلاش میکند. پیتر همچنین در تولید فیلم دیوید ساکس به نام «ممنون که سیگار میکشید» بر اساس رمان کریستوفر باکلی همکاری داشته است. او به عنوان یک استاد بزرگ فدراسیون شطرنج ملی شناخته شده است و در سال ۲۰۱۰ جایزه «نوآور سال» را از مجله اکونومیست دریافت کرد.
و البته، او کتاب «از صفر به یک» را نوشته است که همه شما از آن مطلع هستید. امیدوارم همگی فرصت خواندن آن را داشته باشید. جورج گیلدر این کتاب را «بدون شک، بهترین کتاب کسبوکار نوشته شده تاکنون» نامیده است.
پس لطفاً با من همراه شوید و به پیتر تیل خوشامد بگویید.
[پیتر آ. تیل، همبنیانگذار پیپال، پالانتیر تکنولوژیز، میثریل کپیتال منجمنت، و والار ونچرز]
ممنونم. خب دیوید، از این معرفی فوقالعاده چاپلوسانه بسیار متشکرم. همیشه نگرانم که از اینجا به بعد همه چیز رو به سرازیری برود. اما یکی از چالشهای نوشتن کتابی درباره کارآفرینی یا تدریس کلاسی در این مورد این است که فرمول خاصی وجود ندارد، و به نظرم علم همیشه با عدد دو آغاز میشود. با آزمایشهایی شروع میشود که میتوانید تکرار کنید، کارهایی که میتوانید بارها و بارها انجام دهید. اما به نوعی، هر لحظه در تاریخ کسبوکار، هر لحظه در تاریخ فناوری، فقط یک بار اتفاق میافتد. مارک زاکربرگ بعدی یک شرکت شبکهسازی اجتماعی راهاندازی نخواهد کرد، لری پیج بعدی یک موتور جستجو راهاندازی نخواهد کرد، بیل گیتس بعدی یک سیستم عامل راهاندازی نخواهد کرد. بنابراین اگر سعی کنید از این افراد کپی کنید، به نوعی از آنها درس نمیگیرید. پس فکر میکنم یکی از چالشهای واقعاً بزرگ در آموزش یا نوشتن درباره کارآفرینی این است که وقتی نکته کلیدی همیشه انجام کاری جدید، متفاوت، و دقیقاً پیش از این انجام نشده است، چه چیزی میتوانید درباره کارآفرین بودن بگویید.
بنابراین، نقطه شروعی که من در کتاب «از صفر به یک» با آن آغاز میکنم، یک رویکرد تا حدی غیرمستقیم از طریق پرسیدن یک سری سوالات متناقض است. سوال در حوزه کسبوکار این است که چه شرکت بزرگی وجود دارد که هیچ کس آن را راهاندازی نمیکند؟ نسخه روشنفکرانهتر این سوال این است که چیزی به من بگویید که حقیقت دارد و افراد بسیار کمی با شما در مورد آن موافق هستند. و این همیشه یک سوال فوقالعاده برای مصاحبه است. معلوم میشود که سوال بسیار سختی است. حتی وقتی مردم میتوانند در اینترنت بخوانند که شما این سوال را از هر کسی که وارد میشود میپرسید، باز هم سوال سختی است. این یکی از آن سوالات غیرمعمولی است که اگر بدانید در امتحان است، باز هم سخت است. و سخت بودن آن فقط به این دلیل نیست که ما فکر میکنیم کارهای جدید به نبوغ یا چیزی شبیه آن نیاز دارند، بلکه به این دلیل است که از نظر اجتماعی دشوار است. بنابراین اگر من این سوال را از شما بپرسم، اگر به من بگویید سیستم آموزشی خراب است، یا سیستم سیاسی ما به خوبی کار نمیکند. اینها پاسخهای درستی هستند، اما در واقع پاسخهای خوبی نیستند، زیرا همه ما از قبل میدانیم که درست هستند. پاسخهای خوب، آنهایی هستند که به نوعی ناخوشایند هستند و فرد مصاحبهکننده در واقع نمیخواهد آنها را بشنود. و من فکر میکنم ما در دنیایی زندگی میکنیم که در آن شجاعت بسیار کمیابتر از نبوغ است، بنابراین این به نوعی، مشکل “صحیحانگاری سیاسی” است که به درستی فهمیده شده است. این یک مشکل بسیار عمیق و بسیار گسترده است. میدانید، و از برخی جهات، کتاب من «از صفر به یک» یک سری پاسخهای متفاوت به این سوال را ارائه میدهد، چیزهایی که من معتقدم درست هستند و اکثر مردم با من موافق نیستند. من امروز شاید فقط چند مورد از آنها را با شما به اشتراک بگذارم.
اولین مورد، که شاید اصلیترین موضوع آن باشد، ما را به نقطه شروع میبرد، یعنی ایده منحصر به فرد بودن. زیرا اگر یک کسبوکار منحصر به فرد داشته باشید که کاری را انجام میدهد که هیچ کس دیگری انجام نمیدهد، چیزی دارید که یک انحصار است، حداقل برای مدتی. و ادعای من این است که هر کسی که یک بنیانگذار، یک کارآفرین، یک سرمایهگذار یا یک کارمند اولیه در این شرکتها است، همیشه باید به دنبال یک انحصار باشد. و این چیزی است که شما از درون شرکت باید به دنبال آن باشید. میدانید، ما میتوانیم در مورد اینکه چه نوع انحصارهایی برای جوامع در کل خوب یا بد هستند، بحث کنیم، اما از درون شرکت، این چیزی است که شما همیشه باید به دنبال آن باشید. شما نمیخواهید رقابت دیوانهواری داشته باشید. بنابراین، من فکر میکنم یک دیدگاه مرسوم وجود دارد که سرمایهداری و رقابت مترادف هستند. و من معتقدم که برعکس آن درست است. من معتقدم سرمایهداری و رقابت متضاد هستند. من معتقدم سرمایهدار کسی است که در کار انباشت سرمایه است. دنیای رقابت کامل، دنیایی است که در آن تمام سودها از طریق رقابت از بین میروند. اگر فقط رقابت را دوست دارید، اگر میخواهید دیوانهوار رقابت کنید، فقط باید یک رستوران در سان فرانسیسکو باز کنید. من یک بار متقاعد شدم که این کار را انجام دهم. این یکی از بدترین ایدههای تاریخ بود و با رقابت دیوانهواری روبرو خواهید شد، اما احتمال بسیار کمی وجود دارد که پولی به دست آورید، زیرا کاملاً بدون تمایز خواهد بود. و سپس الگویی که من برای یک کسبوکار انحصاری موفق در سیلیکون ولی ارائه میدهم، گوگل است، که به طور قطعی از تمام رقبای خود در سال ۲۰۰۲، به ویژه یاهو و مایکروسافت، فاصله گرفت و از آن زمان تاکنون مقادیر زیادی پول به دست آورده است.
اکنون این ایده رقابت-انحصار به خوبی درک نشده است. یک دلیل فکری وجود دارد که به نظرم به درستی درک نشده است، و آن این است که من فکر میکنم افرادی که انحصار دارند، واقعاً در مورد آن صحبت نمیکنند. و افرادی که دیوانهوار رقابت میکنند نیز نمیخواهند در مورد آن صحبت کنند. بنابراین تفاوت ظاهری، همیشه بسیار کوچکتر از تفاوت واقعی است. بنابراین اگر شما گوگل را اداره میکنید، واقعاً در مورد ۹۸ درصد از درآمدهایی که از جستجو میآید، یا انحصاری که در جستجو دارید، صحبت نمیکنید. در عوض، در مورد کسبوکار خود به عنوان این فضای بسیار بزرگتر به نام فناوری صحبت میکنید، و فناوری این فضای گسترده است که در آن رقابت در همه جا وجود دارد، و شما با اپل بر سر گوشی اندروید رقابت میکنید، و با فیسبوک و آمازون رقابت میکنید، و در حال ساخت یک خودروی خودران هستید که قرار است با دیترویت رقابت کند، و رقابت در همه جا وجود دارد. و بنابراین نه، این انحصاری نیست که دولت به دنبال آن است. این نوعی روایت بیرونی است. و من این نظریه شبهتوطئه را دارم که شاید ۲۰ نفر از مدیران ارشد گوگل این را بفهمند؛ اما ۲۰,۰۰۰ نفر زیر دست آنها هیچ ایدهای از آنچه در حال وقوع است و آنچه این شرکت را اینقدر موفق کرده، ندارند. و سپس در طرف دیگر طیف، اگر امروز این سخنرانی را ترک کنید و تصمیم بگیرید که میدانم دقیقاً چه کاری میخواهم انجام دهم. میخواهم یک رستوران در سان فرانسیسکو باز کنم، خیلی سریع با مشکلی روبرو خواهید شد، و آن این است که مردم نمیخواهند در آن سرمایهگذاری کنند زیرا میگویند همه این رستورانها فقط پول از دست میدهند. ما هم پول از دست خواهیم داد، نمیخواهیم به شما پولی بدهیم. و سپس شما یک روایت داستانی کوچک از کاری که انجام میدهید، ارائه خواهید داد، و آن چیزی شبیه این خواهد بود که میدانید، این تنها غذای ترکیبی بریتانیایی-نپالی در مرکز شهر سان فرانسیسکو خواهد بود. این یک نوع خاص خواهد بود. بنابراین رقبا به نوعی دست کم میگیرند، و به دلیل این تحریفات سیستماتیک، من فکر میکنم این ایده بسیار اساسی به خوبی درک نمیشود.
اما من فکر میکنم دلیل روانشناختی بیشتری نیز وجود دارد که این موضوع به خوبی درک نشده است. میدانید، خط اول «آنا کارنینا» این است که همه خانوادههای خوشبخت شبیه به هم هستند، همه خانوادههای بدبخت به روش خاص خود بدبخت هستند. و من همیشه پیشنهاد میکنم که برعکس آن در مورد کسبوکارها صدق میکند. که همه شرکتهای خوشبخت متفاوت هستند، زیرا کاری منحصر به فرد برای انجام پیدا کردهاند. همه شرکتهای بدبخت شبیه به هم هستند زیرا در فرار از یکنواختی ذاتی رقابت شکست خوردهاند. و بنابراین وقتی فصل کتاب من با عنوان «همه شرکتهای خوشبخت متفاوت هستند» توسط وال استریت ژورنال گزینش شد، آنها عنوان آن را تغییر دادند و از «همه شرکتهای خوشبخت متفاوت هستند» به «رقابت برای بازندههاست» تبدیل کردند، که البته عنوان بسیار جذابتری است و بازدیدهای زیادی داشت. اما ایده اینکه رقابت برای بازندههاست بسیار جذاب است، زیرا همیشه به ما آموختهاند که برعکس آن درست است. به ما آموختهاند که بازندهها به نوعی افرادی هستند که به اندازه کافی در رقابت کردن مؤثر نیستند. بنابراین بازندهها افرادی هستند که شاید در تیم ورزشی دبیرستان به اندازه کافی خوب نیستند، یا نمراتشان به اندازه کافی خوب نیست تا به دانشگاههای مناسب وارد شوند. و ما هرگز به این فکر نمیکنیم که افرادی که بیش از حد به رقابت اعتیاد دارند، به نوعی در یک ضعف سیستماتیک قرار دارند.
این موضوع یک رشته تا حدی خودزندگینامهای دارد که میدانید، من در یک زمینه فوقالعاده ردهبندی شده رشد کردم که به یاد دارم در سالنامه سال هشتم، یکی از دوستانم نوشت که میدانم چهار سال دیگر وارد استنفورد میشوی. چهار سال بعد وارد استنفورد شدم، در نهایت به دانشکده حقوق استنفورد رفتم. و سپس میدانید، در یکی از این شرکتهای حقوقی بزرگ در شهر نیویورک مشغول به کار شدم. و میدانید، در هر قدم، رقابتی داشتید، در رقابت برنده میشدید، و وقتی برنده میشدید، در قدم بعدی دوباره رقابت میکردید. و اغلب، در آنچه رقابت میکردید بسیار خوب میشدید، و شاید دلیل انجام آن را از دست میدادید، میدانید، اینکه آیا واقعاً منطقی بود یا نه. و زمانی که به این شرکت حقوقی بزرگ در نیویورک رفتم، یکی از آن مکانهایی بود که از بیرون همه میخواستند وارد شوند.
در داخل، همه میخواستند بیرون بروند. وقتی من بعد از هفت ماه و سه روز آنجا را ترک کردم، یکی از افرادی که در سالن پایین از من بود گفت که دیدن من که آنجا را ترک میکردم واقعاً اطمینانبخش بود. او هیچ ایدهای نداشت که فرار از آلکاتراز ممکن است. و بخشی از دلیل این بود که هویت افراد آنقدر در رقابتهای مختلفی که در آنها شرکت کرده بودند پیچیده شده بود، که ترک آنجا برایشان غیرقابل تصور بود. و میدانید، بسیار آسان بود، فقط باید از در جلو بیرون میرفتید و برنمیگشتید. اما انجام این کار برای مردم غیرقابل تصور بود. بنابراین من فکر میکنم چیزی بسیار عمیق در اینجا وجود دارد. اگر بخواهیم این را به زمینه سیلیکون ولی منتقل کنیم، همیشه یک پدیده تا حدی عجیب وجود دارد که بسیاری از افراد در سیلیکون ولی که به نظر میرسد از موفقترین کارآفرینان هستند، به نوعی از یک شکل خفیف آسپرگر یا چیزی شبیه به آن رنج میبرند. و من فکر میکنم ما باید همیشه این را به یک نقد از جامعه گستردهترمان تبدیل کنیم.
باید این سوال را بپرسیم: چه چیزی در جامعه ما وجود دارد که در آن افرادی که آسپرگر ندارند، قبل از اینکه ایدههای خلاقانه، جالب و اصلیشان به طور کامل شکل بگیرد، از آنها منصرف میشوند؟ و شما به نوعی تمام این نشانههای اجتماعی ظریف را درک میکنید. میبینید که آه، این کمی عجیب و غریب است، این خیلی غیرعادی است، این ایده منطقی نیست. شاید بهتر است به باز کردن آن رستوران برگردم، یا چیزی شبیه به آن. و من فکر میکنم این یک تم بسیار بومی است. آنها این مطالعات را انجام دادهاند، من اغلب به آن فکر میکنم نمیخواهم در اینجا خیلی به دانشکده کسبوکار بپردازم، اما میدانید، آنها این مطالعات را در مدرسه کسبوکار هاروارد انجام دادهاند که در آن دریافتهاند بزرگترین گروه از افراد هر سال به طور سیستماتیک وارد شغل اشتباهی میشوند. و آنچه من معتقدم اتفاق میافتد، یا چیزی شبیه به آن، این است که شما یک محیط گلخانهای پر از افرادی دارید که بسیار برونگرا هستند، شاید کمی از نظر قاطعیت ضعیف باشند. آنها دو سال را با هم صحبت میکنند که در ادامه چه کاری انجام دهند. و در پایان این فرآیند دو ساله، به نوعی اغلب به سمت تلاش برای «گرفتن آخرین موج» به یک شکل یا دیگری، کشیده میشوید.
بنابراین در سال ۸۹، همه میخواستند برای مایکل میلکن کار کنند. یک یا دو سال قبل از اینکه او به زندان برود. هیچ کس هرگز به فناوری علاقهمند نبود، به جز سال ۹۹-۲۰۰۰، زمانی که افراد از HBS به سیلیکون ولی هجوم بردند و به نوعی پایان حباب داتکام را کاملاً زمانبندی کردند، و همینطور ادامه دارد. و دوباره، من فکر نمیکنم فکر میکنم کمی ناعادلانه است که فقط به زمینه دانشکده کسبوکار بپردازیم. من فکر میکنم این یک زمینه بسیار عمومی و بومی است که ما رقابت را بسیار تأییدکننده مییابیم، و این همیشه فوقالعاده گمراهکننده است. نسخه آکادمیک این موضوع، به نظرم توسط هنری کیسینجر به خوبی بیان شده است، وقتی که او اساتید همکار خود در هاروارد را چنین توصیف کرد که میدانید، نبردها در آکادمیا آنقدر شدید است چون پاداشها آنقدر کوچک است. و ما همیشه این را به عنوان نوعی تعریف از جنون میبینیم. چرا باید دیوانهوار بجنگید؟ شما اگر پاداشها بزرگ باشد، دیوانهوار میجنگید. چرا باید اگر پاداشها کوچک باشد، دیوانهوار بجنگید؟ و بخشی از آن البته زمانی است که مردم از هم متمایز نیستند، تفاوتها بسیار کوچک میشود. شما بر سر کمتر و کمتر میجنگید، بنابراین این هم یک تعریف از جنون است، و هم نوعی کار کردن با منطق وضعیت است.
و هنگامی که من این اصل را برای فکر کردن در مورد سرمایهگذاری در کسبوکارها یا درگیر شدن در کسبوکارهای فناوری مختلف به کار میبرم، یکی از سوالاتی که همیشه از من پرسیده میشود این است که روندهای فناوری چیست، چه اتفاقاتی در حال رخ دادن است. من همیشه این را احتمالاً سوالی میدانم که از همه بیشتر دوست ندارم، که در ایستگاههای مختلف این تور کتاب از من پرسیده میشود. زیرا شما وسوسه میشوید که فقط پاسخهای بسیار پیشپاافتادهای بدهید، مانند اینکه پنج سال دیگر افراد بیشتری از تلفن همراه استفاده خواهند کرد، که واقعاً چیز زیادی به شما نمیگوید. اما تم عمومی که من پیشنهاد میکنم این است که همه روندها بیش از حد ارزشگذاری شدهاند. بنابراین اگر به روندهای فعلی در فناوری فکر کنید، میدانید، نرمافزار فناوری اطلاعات مراقبتهای بهداشتی، نرمافزار آموزشی، بیش از حد ارزشگذاری شدهاند. نرمافزار شرکتی SAS، واقعاً بیش از حد ارزشگذاری شده است. کلانداده (Big Data)، رایانش ابری (Cloud Computing)، اگر این کلمات را شنیدید، باید به کلاهبرداری فکر کنید، باید با تمام سرعتی که میتوانید فرار کنید. و دلیل اینکه این کلمات پر سر و صدا به شما میگویند که چیزی—این کلمات پر سر و صدا مانند یک نشانه در پوکر هستند که مردم در حال بلوف زدن هستند، و کسبوکار بدون تمایز نیست، زیرا کلمات پر سر و صدا به شما میگویند که این یک شرکت از یک دستهبندی است که از دیگران در آن دستهبندی بدون تمایز است، و بنابراین به نوعی نشاندهنده رقابت زیاد و یک ایده کسبوکار بد است. بنابراین شما نمیخواهید چهارمین شرکت آنلاین غذای حیوانات خانگی باشید، نمیخواهید دهمین شرکت پنل خورشیدی لایه نازک باشید، نمیخواهید هزارمین رستوران در سان فرانسیسکو باشید.
بنابراین اگر بتوانید کاری که یک شرکت انجام میدهد را به راحتی با ارجاع به این کلمات پر سر و صدا، این دستهبندیهایی که از قبل وجود دارند، توصیف کنید، این در واقع نشانهای است که ایده بسیار بدی است. و من فکر میکنم یکی از چالشهایی که برعکس، وقتی یک کسبوکار بسیار موفق دارید با آن روبرو هستید، این است که سعی کنید آن را توصیف کنید. در واقع به درستی در هیچ یک از دستهها جای نمیگیرد، و این باعث میشود درک آنچه در حال وقوع است برای مردم بسیار دشوار شود. به نوعی گاهی اوقات حتی شرکتهایی دارید که واقعاً نوآور هستند و کار بسیار جدیدی انجام میدهند، و به اشتباه به عنوان یکی از یک دستهبندی که کار دیگری انجام میدهد، شناخته میشوند. به عنوان مثال، گوگل در اواخر دهه ۹۰ به عنوان فقط یک موتور جستجوی دیگر دستهبندی شد، و این به نوعی یکی از دلایلی بود که مردم فکر میکردند چندان ارزشمند نیست، در حالی که احتمالاً توصیف صحیح این بود که این اولین جستجوی مبتنی بر کامپیوتر بود. تمام موارد دیگر نوعی لیست سازماندهیشده توسط انسان بودند. بنابراین به صورت کیفی متفاوت بود. اما به نوعی به اشتباه دستهبندی شد. یا فیسبوک، در سال ۲۰۰۴، به عنوان یک شرکت شبکهسازی اجتماعی شناخته میشد، و احتمالاً هنوز هم به راحتی اینگونه شناخته میشود. و البته، این اولین نبود. تعدادی دیگر بودند که این کار را قبلاً انجام داده بودند.
یکی از دوستان من، رید هافمن، که لینکدین را راهاندازی کرد، در سال ۱۹۹۷ شرکتی به نام SocialNet راهاندازی کرد. بنابراین آنها هفت سال قبل از اینکه فیسبوک به وجود بیاید، نام شبکهسازی اجتماعی را در شرکت خود داشتند. آنها تمام این ایدههای دیوانهوار را داشتند. قرار بود این آواتارها در فضای مجازی داشته باشید، و برخی از افراد گربه باشند، و برخی دیگر سگ باشند، و تمام این سوالات وجود داشت که چگونه با هم تعامل خواهند داشت و مردم واقعاً به این موضوع علاقهمند نبودند. و معلوم شد که آنچه در واقع اهمیت داشت، شبکهسازی اجتماعی در میان گربهها و سگهای مجازی، یا چیزی شبیه به آن نبود. بلکه هویت واقعی بود و فیسبوک اولین شرکتی بود که مشکل هویت واقعی را حل کرد. اینگونه شناخته نشد زیرا ما همیشه آنقدر مغرض هستیم که سعی میکنیم چیزها را در یک الگو و یک دستهبندی قرار دهیم، و به این فکر نکنیم که چه چیزی منحصر به فرد، اصلی و متفاوت است.
یکی دیگر از جنبههای بسیار غیرشهودی این ایده انحصار که من را به آن میرساند این است که میدانید، شما همیشه میخواهید با بازارهای بسیار کوچک شروع کنید. شما نمیخواهید با بازارهای فوقالعاده بزرگ شروع کنید. شما میخواهید با زیرا اگر در حال راهاندازی یک شرکت هستید، میخواهید سهم بازار بزرگی به دست آورید، و از آنجایی که همیشه کوچک شروع میکنید، بهتر است ابتدا یک بازار کوچک را در دست بگیرید و آن بازار را به یک شکل یا دیگری تسخیر کنید. پیپال با فروشندگان قدرتمند در ایبی شروع کرد، حدود ۲۰,۰۰۰ فروشنده قدرتمند داشتیم. آنها نیاز بزرگی به یک راهحل پرداخت جدید داشتند، و ما در سه تا چهار ماه اول به حدود ۳۰ تا ۳۵ درصد سهم بازار رسیدیم. و سپس به تدریج گسترش یافت، و در طول سالها، از آنجا منشعب شدیم. میدانید، فیسبوک در هاروارد راهاندازی شد، ۱۰,۰۰۰ دانشجو، و در ۱۰ روز از ۰ درصد به ۶۰ درصد سهم بازار رسیدید. دوباره، یک شروع بسیار فرخنده، و سپس میتوانید از آنجا منشعب شوید. یکی از فجایع واقعاً بزرگ دهه گذشته، کل رسوایی فناوری پاک بود، و من فکر میکنم بسیاری از چیزهای مختلف اشتباه پیش رفت. من فکر میکنم شکست اغلب بسیار بیش از حد تعیین شده است. شما معمولاً فقط به یک دلیل شکست نمیخورید. شما به حدود پنج دلیل مختلف شکست میخورید، و به همین دلیل است که معمولاً از شکست چیز زیادی یاد نمیگیرید. به نظرم بیش از حد ارزشگذاری شده است، زیرا شما در نهایت فقط یکی از دلایلی را که شکست خوردید، نه چهار دلیل دیگر را یاد میگیرید. اما یکی از چیزهایی که به طور سیستماتیک در شرکتهای فناوری پاک اشتباه پیش رفت، این بود که آنها بازار را به شدت اشتباه قضاوت کردند، و در هر نوع ارائه پاورپوینت که در دوره ۲۰۰۵ تا ۲۰۰۸ میدیدید، یکی یا دو اسلاید اول این بود که ما این بازار غولآسا را داریم. بسیار بزرگتر از هر چیزی است که تاکنون در اینترنت بوده است. به صدها میلیارد یا تریلیون دلار اندازهگیری میشود. این بازاری به نام انرژی است. و بنابراین وقتی شما یک شرکت پنل خورشیدی لایه نازک هستید که باید نه شرکت پنل خورشیدی لایه نازک دیگر را شکست دهید، و سپس باید ۹۰ شرکت پنل خورشیدی بعدی را شکست دهید، و سپس باید شرکتهای بادی را شکست دهید، و سپس باید شرکتهای گاز طبیعی را شکست دهید، و سپس فرکینگ از گوشهای بیرون میآید، و چین از گوشهای دیگر، میدانید، وقتی شما یک ماهی کوچک در یک اقیانوس پهناور هستید، آنجا جایی نیست که بخواهید باشید. چیزی به نام اقیانوس خالی وجود ندارد، و شما هیچ ایدهای ندارید که با چه چیزی روبرو خواهید شد، و این نوع چیزی است که من فکر میکنم ما باید همیشه به طور سیستماتیک سعی کنیم به یک شکل یا دیگری از آن اجتناب کنیم.
اجازه دهید با یک فکر متناقض بزرگتر به پایان برسانم و تا آنجا که میتوانیم برای سوالات وقت بگذاریم. میدانید، من فکر میکنم برای اینکه قرن بیست و یکم یک قرن موفق باشد، باید به نوعی راهی برای پیشرفت همزمان جهانیسازی و فناوری پیدا کنیم. اما من فکر میکنم بسیار مهم است که بفهمیم این کلمات همیشه به صورت مترادف استفاده میشوند و به نظرم باید به شدت از هم متمایز شوند. من همیشه جهانیسازی را روی محور X میکشم، و آن را به عنوان کپی کردن چیزهایی که کار میکنند، رفتن از یک به ده، رشد افقی و گسترده، توصیف میکنم. فناوری را به عنوان رشد عمودی و فشرده، انجام کارهای جدید، رفتن از صفر به یک، توصیف میکنم. بنابراین میدانید، جهانیسازی مانند رفتن از یک به ۱۰۰ ماشین تحریر است. فناوری رفتن از یک ماشین تحریر به یک واژهپرداز است. و دورههایی از جهانیسازی و فناوری در دو قرن گذشته وجود داشتهاند، و آنها مترادف نیستند. در قرن نوزدهم، من فکر میکنم هر دو را داشتید. جهانیسازی عظیمی داشتید، مقادیر عظیمی از فرآیند تکنولوژیک، ۱۸۱۵ تا ۱۹۱۴. در سال ۱۹۱۴ جنگ جهانی اول آغاز میشود. جهانیسازی به عقب برمیگردد. تجارت از هم میپاشد. جهان به نوعی بسیار قطعهقطعهتر میشود. بخشی از آن کمونیست میشود، کم و بیش از بقیه بشریت جدا میشود. و فناوری با سرعت بسیار زیادی ادامه یافت.
تا سال ۱۹۷۱، سفر کیسینجر به چین، نقطهای است که من میگویم جهانیسازی دوباره به طور جدی آغاز میشود. اما من فکر میکنم ما در بیشتر ۴۰ سال گذشته، فرآیند تکنولوژیک تا حدی محدودتری داشتهایم، که در آن کلمه فناوری به فناوری اطلاعات محدود شده است. در دهههای ۵۰ و ۶۰، فناوری به معنای چیزهای بسیار دیگری بود. به معنای بیوتکنولوژی، دستگاههای پزشکی بود. به معنای انرژی هستهای، اشکال جدید انرژی، شهرهای زیر آب، انقلاب سبز در کشاورزی، سفر به فضا، هواپیماهای مافوق صوت، خودروهای پرنده، و غیره بود. بنابراین من استدلال میکنم که قرن نوزدهم هر دو را داشت. ۱۰۰ سال گذشته یک دوره فناوری بدون جهانیسازی داشت، و سپس اخیراً، یک دوره جهانیسازی با پیشرفت تکنولوژیک تا حدی محدودتر. بسیاری در کامپیوترها و دنیای بیتها؛ نه چندان در دنیای اتمها مطمئناً یک دیدگاه سیاسی در این مورد وجود دارد که میتوانید بگویید در ۴۰ سال گذشته، ما در دنیایی زندگی کردهایم که در آن بیتها نسبتاً بدون مقررات بودند؛ اتمها کم و بیش تا حد مرگ مقرراتی شده بودند، و این نوعی توضیح سیاسی است برای اینکه چرا این دوگانگی عجیب را داشتهاید.
من فکر میکنم اگر به این از نظر فرهنگی نگاه کنید، ما در این مرحله در جامعهای زندگی میکنیم و در دنیایی، کشوری، که از علم و فناوری تقریباً در تمام اشکال آن متنفر است. همیشه به ما گفته میشد که پیشرفت تکنولوژیک زیادی داریم. من فکر میکنم واقعیت این است که فرهنگ نسبت به فناوری بسیار مغرض است. آسانترین راه برای دیدن این موضوع، و این همیشه چالش من است و مردم با این موافق نیستند این است که شما را به چالش میکشم تا نام یک فیلم علمی تخیلی را که هالیوود در ۲۵ سال گذشته تولید کرده است و در آن فناوری به صورت مثبت به تصویر کشیده شده است، بگویید، که در آن پادآرمانشهری (dystopian) نباشد، مردم را نکشد، جهان را نابود نکند، کار نکند و غیره. و در عوض، ما یک سناریوی فاجعهبار و ضد فناوری پس از دیگری داریم و آینده ترکیبی از فیلم «ترمیناتور»، «آواتار»، «الیسیوم» و «ماتریکس» است. من فیلم «جاذبه» (Gravity) را چند روز پیش تماشا کردم. شما هرگز نمیخواستید به فضای بیرونی بروید. منظورم این است که شما میخواستید به یک جزیره گلی در جایی از این سیاره برگردید و دوباره، من فکر نمیکنم هالیوود منبع اصلی این باشد. به نوعی، آن را تا حدی ایجاد میکند، اما بیشتر فقط فرهنگ گستردهتر را منعکس میکند، که به نظرم در این مرحله، بسیار ضد فناوری است. به همین دلیل من فکر میکنم سیلیکون ولی به نوعی مرکز پادفرهنگ در جامعه ما امروز است یا برای اینکه این را در اصطلاحات ژئوپلیتیک بیشتری بیان کنیم، میتوانید بگویید که اگر جهان را در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ توصیف میکردید، جهان را به جهان اول و جهان سوم تقسیم میکردید. جهان اول آن بخشی از جهان بود که در آن پیشرفت تکنولوژیک شتابگیرنده داشتید، جهان سوم آن بخشی بود که به نوعی برای همیشه خراب و از کار افتاده بود. بنابراین یک دوگانگی طرفدار فناوری و ضد جهانیسازی بود.
امروز ما جهان را از نظر ژئوپلیتیک بر اساس کشورهای توسعهیافته و در حال توسعه توصیف میکنیم و کشورهای در حال توسعه آن کشورهایی هستند که در حال همگرایی با جهان توسعهیافته هستند، بنابراین این یک نظریه تاریخ طرفدار جهانیسازی و همگرایی است. جهان به نوعی همگنتر و شبیهتر به هم میشود. اما این همچنین یک توصیف به طور ضمنی ضد فناوری است، زیرا وقتی میگوییم در جهان توسعهیافته زندگی میکنیم، به طور ضمنی میگوییم که در آن بخش از جهان زندگی میکنیم که در آن کارها تمام شده، انجام شده، هیچ اتفاق جدیدی قرار نیست بیفتد، توسعهیافته است و در گذشته قرار دارد. بخشی از جهان که در آن نسل جوان باید خود را با انتظارات کاهشیافته نسبت به والدین و پدربزرگ و مادربزرگهای خود وفق دهد، و من فکر میکنم این تصوری از کشور ما و از غرب است که ما باید به شدت آن را رد کنیم. بنابراین من با بازگشت به سوال متناقض به پایان میرسانم، که به نظرم باید بسیار بیشتر پرسیده شود.
چگونه میتوانیم جهان بهاصطلاح توسعهیافته خود را توسعه دهیم؟
بسیار متشکرم. بله، سوالی دارید؟
دیوید ترو
ما اینجا تعداد زیادی سوال داریم. فکر میکنم میتوانیم با این شروع کنیم ما در مورد شرطبندیهای موفق شما شنیدیم. در مورد برخی از شکستهای مورد علاقهتان چه میگویید؟
پیتر تیل
نمیدانم شکست مورد علاقهای دارم.
دیوید ترو
نه در تجربه شخصیتان.
پیتر تیل
میدانید، این میدانید، قطعاً انواع و اقسام زمینههایی وجود دارد که در آنها کارها اشتباه پیش میرود، اما من به آنچه در مورد زمینه فناوری پاک گفتم، پایبند خواهم بود. من واقعاً فکر میکنم که اینقدر واضح نیست که مردم چقدر میتوانند از شکست یاد بگیرند. میدانید، وقتی کارها اشتباه پیش میرود، میدانید، شما همیشه یاد نمیگیرید و این نوعی یکی از آن حکمتهای مرسومی است که مردم میگویند که شما آزادید که شکست بخورید، میتوانید شکست بخورید، میتوانید بارها و بارها شکست بخورید. اما من واقعاً فکر میکنم که در بسیاری از زمینهها، میدانید، مردم چیز زیادی یاد نمیگیرند. همیشه این سوال وجود دارد که میدانید، من فکر میکنم در سیلیکون ولی شرکتهای زیادی بودهاند که میدانید، پیپال نوعی، آن را به عنوان یک شرکت نسبتاً شرکتهایی بودهاند که بسیار موفقتر از پیپال بودهاند. قطعاً هر زمان که یک شرکت را میفروشید، میتوانید بگویید که موفقیت کامل نیست. چیزی که شما واقعاً میخواهید این است که یک شرکت مستقل باقی بماند. بنابراین این یک فرآیند بسیار شیرین و تلخ بود. مطمئناً از بسیاری جهات یک موفقیت بود، اما ما امیدوار بودیم که آن را به یک ارز جدید جهانی تبدیل کنیم، ماهیت پول را تغییر دهیم و به نوعی روی این پلتفرم ایبی گیر کرده بودیم و در پایان روز، کار منطقی برای ما ترکیب نیروها بود. اما این یک نوع نتیجه میانی بود که من فکر میکنم برای آموزش بسیاری از کارآفرینان بسیار خوب بود، که در آن مردم یاد گرفتند که ساختن یک شرکت واقعاً موفق سخت است، اما ممکن است و من فکر میکنم این درسی بود که به نوعی منجر به این شد که بسیاری از مردم در سالهای پس از پیپال شرکتهای واقعاً بزرگی را راهاندازی کنند. اگر در شرکتی بودید که شکست خورده بود، درس اصلی که مردم در اواخر دهه ۹۰ بعداً آموختند این بود که باید هدفهای پایینتری داشته باشید، باید چیزی را امتحان کنید که جاهطلبی کمتری دارد؛ بنابراین شکست در نهایت به نوعی یک پیشگویی خودبرآورده میشود که در آن اگر شکست بخورید، اغلب در نهایت موفقیت را واقعاً سخت مییابید و من فکر میکنم در طرف دیگر طیف، اگر موفقیت بیش از حد آسان باشد؛ که من فکر میکنم تجربه گوگل/مایکروسافت به نوعی همین بود، مردم نیز درس اشتباهی میگیرند، که آسان است. بنابراین اگر درسی بگیرید که آسان یا غیرممکن است، این یک درس بد است. سخت احتمالاً یک درس بسیار خوب است. بنابراین خوشبینی شدید و بدبینی شدید، من فکر میکنم همیشه احساسات بدی هستند. خوشبینی شدید به شما میگوید که نیازی به انجام کاری نیست، آینده خودش از خود مراقبت خواهد کرد. بدبینی شدید به شما میگوید که انجام هیچ کاری فایدهای ندارد، همه ما محکوم به نابودی هستیم و خوشبینی شدید و بدبینی شدید در این نکته به هم میرسند که شما فقط هیچ کاری انجام نمیدهید. بنابراین من فکر میکنم همیشه خوب است که یک چیز تا حدی میانی داشته باشید. بر روی موفقیت شدید یا شکست شدید تمرکز نکنید.
دیوید ترو
باشه، یک سوال مرتبط، از آنجایی که مایکروسافت را ذکر کردید، سوال این است که شما در کتابتان میگویید مایکروسافت و اوراکل شرطبندیهای خوبی نیستند زیرا نوآوری نمیکنند. پس چه کسی نوآوری میکند؟ و مرتبط با آن این است که چه توصیهای به یک کارآفرین برای ایجاد ذهنیت به سمت گشودن رازها میدهید؟
پیتر تیل
بگذارید ببینم، خب، من میگویم خب، من مطمئن نیستم شرکتهای زیادی هستند که سرمایهگذاریهای خوبی هستند، حتی اگر نوآوری نکنند. بنابراین نقاطی وجود دارد که میتوانند یک کسبوکار موفق باشند زیرا جریانهای نقدی ایجاد میکنند. آنها مانند بانکها هستند، به نوعی پول در میآورند. آنها مجبور نیستند برای مدت طولانی کار جدید زیادی انجام دهند. من میگویم بسیاری از ما من فکر میکنم مردم باید بسیار واضح باشند که وقتی در این شرکتها سرمایهگذاری میکنند، اساساً در حال شرطبندی علیه فناوری هستند. بیشتر شرکتهای در فهرست NASDAQ 100، در این مرحله، شرطبندی علیه نوآوری تکنولوژیک هستند. بنابراین اگر در مایکروسافت سرمایهگذاری میکنید، شرط میبندید که لینوکس توسعه داده نخواهد شد، که سیستم عامل جدیدی وجود نخواهد داشت، که کارها از آفیس دور نخواهند شد، که به سمت دستگاههای تلفن همراه تغییر نخواهند کرد. میدانید، اگر در اوراکل سرمایهگذاری میکنید، این یک شرطبندی علیه رایانش ابری است. شاید شرطبندی خوبی باشد، اما این نوعی شرطبندی اساسی است که شما انجام میدهید. اگر در آیبیام سرمایهگذاری میکنید، شرط میبندید که مردم تا ابد به نرمافزار دهه ۷۰ وفادار خواهند ماند. بنابراین اکنون، این شرکتها همیشه خود را به عنوان شرکتهای فناوری معرفی میکنند، حتی زمانی که مدتها از آن نقطه گذشتهاند. جنرال موتورز در دهه ۱۹۲۰ یک شرکت فناوری بود. شرکتهای خودروسازی همه فوقالعاده نوآور بودند و احتمالاً در دهه ۵۰ هنوز نوعی شرکت فناوری بود. تا دهه ۸۰، سرمایهگذاری در جنرال موتورز یک شرطبندی علیه نوآوری آلمان و ژاپن بود. بنابراین این نوعی قوس وجود دارد، که در آن این چیزها تغییر میکنند، و شما فقط باید در مورد کاری که انجام میدهید، شفاف باشید.
دیوید ترو
باشه. چیزی که همه فکر میکنند درست است و شما فکر میکنید اشتباه است، چیست؟
پیتر تیل
خب من قبلاً چند پاسخ به آن دادم. میدانید، پاسخ فوقالعاده سریع و تیز که همیشه به آن سوال میدهم این است که اکثر مردم فکر میکنند سوال «چه چیزی درست است که دیگران فکر میکنند اشتباه است»، یک سوال آسان برای پاسخ دادن است. من فکر میکنم سوال سختی است زیرا اصالت داشتن سخت است. میدانید، شما نمیتوانید اصلی باشید اگر مانند یک هیپستر لباس بپوشید و همان لباسهای مد روز را بپوشید که دیگر افراد مد روز میپوشند. بنابراین به نوعی چیزهای زیادی وجود دارد که ما همیشه وانمود میکنیم خلاقیت، اصالت و تمام این چیزها به نوعی فوقالعاده آسان هستند و واقعیت این است که آنها بسیار، بسیار، بسیار سخت هستند. میدانید، حتی در زمان شکسپیر، کلمه ‘ape’ هم به معنای پستاندار و هم به معنای تقلید کردن بود. میدانید، به نظرم ارسطو بود، هر طور که بگویید، انسان از حیوانات دیگر متفاوت است و استعداد بیشتری برای تقلید دارد. بنابراین این جنبه تقلید در طبیعت انسان بسیار عمیق است. اینگونه است که ما به عنوان بچه زبان یاد میگیریم، اینگونه است که فرهنگ منتقل میشود. اما همچنین منجر به بسیاری از اشکال رفتار دیوانهوار میشود. منجر به فشارهای دیوانهوار همسالان میشود، منجر به حبابهای بازار، شیداییها میشود، بنابراین من فکر میکنم تلاش برای یافتن راهی برای اصلی بودن بسیار دشوار است. من فکر میکنم در عمل دوباره، فکر نمیکنم فرمولی وجود داشته باشد. اینگونه است که این پنج قدم را انجام میدهید و یک ایده اصلی خواهید داشت. فرمول آسانی وجود ندارد، اما اگر آن را توصیف کنید، اغلب با تمرکز نکردن زیاد بر روی افراد اطراف خود، داشتن علاقه واقعی به یک ایده، یا چیزی متعالیتر آغاز میشود و میدانید، این نوعی چیزی است که بسیاری از نوآوریها را هدایت میکند. در پیپال، ما به نوعی به ترکیب رمزنگاری و امور مالی بسیار علاقهمند بودیم، که نوعی این تقاطع خاص بود. ما در ساخت ارز رمزپایه جدید موفق نشدیم. شاید بیتکوین این کار را انجام دهد یا نه. اما با این وجود نوعی یک چیز بسیار انگیزهبخش بود. بنابراین من فکر میکنم همیشه داشتن نوعی حس رسالت بسیار قدرتمند است. من همیشه دوست دارم بین شرکتهای با رسالتمحور و کارآفرینی اجتماعی تمایز قائل شوم، که در آن یک شرکت رسالتمحور شرکتی است که اگر روی مشکلی که کار میکند، کار نکند، آن مشکل هرگز حل نخواهد شد. زیرا تنها شرکت در جهان است که روی یک مشکل مهم کار میکند. همکار من، ایلان ماسک، از پیپال، روی شرکت اسپیساکس کار میکند. رسالت آنها رفتن به مریخ است. خب، ممکن است شما موافق باشید یا نباشید که این یک رسالت مهم یا ارزشمند است. اما تنها شرکتی در جهان است که میتوانید در آن کار کنید، اگر فکر میکنید این یک رسالت مهم است، و برای مردم آنجا، این فوقالعاده انگیزهبخش است. در مقابل، کارآفرینی اجتماعی تمایل دارد که به تعداد زیادی از این نوع کسبوکارهای تقلیدی منجر شود و من فکر میکنم این با ابهامی که در خود کلمه “اجتماعی” وجود دارد، آغاز میشود، که در آن اجتماعی میتواند به معنای شماره یک، خوب برای جامعه یا شماره دو، خوب از نظر جامعه باشد. من استدلال میکنم که در اکثر موارد، در واقع تعریف دوم است که غالب است. وقتی کاری را انجام میدهید که صرفاً از نظر جامعه خوب است، احتمالاً در حال حاضر در یک حوزهای هستید که به طور خودکار تعداد زیادی از مقلدان را خواهید داشت، به همین دلیل من فکر میکنم کارآفرینی اجتماعی، به عنوان یک دستهبندی، چنین شکست ناگواری بوده است.
دیوید ترو
بنابراین از آنجایی که بیتکوین و تجربه خود با پیپال را ذکر کردید، نظرات شما در مورد بیتکوین چیست؟
پیتر تیل
میدانید، همیشه من احتمالاً هنوز تا حدی مغرض هستم زیرا ما در پیپال در انجام آن شکست خوردیم، بنابراین باید وقتی شکست میخورید، فرض میکنید که نمیتوانید آن را انجام دهید. بنابراین ما احتمالاً در طول سالها تا حدی بیش از حد علیه بیتکوین مغرض بودهایم زیرا شکست خوردیم، بنابراین هیچ کس در این کار موفق نخواهد شد. مطمئناً یک نوآوری فوقالعاده درخشان بود که در آن کل ترکیبی از مشکلات مختلف را حل میکنید. من فکر میکنم چالشی که بیتکوین در این مرحله دارد، میدانید، پیپال، ما قصد داشتیم یک ارز جدید ایجاد کنیم و فقط یک سیستم پرداخت ساختیم. بیتکوین در واقع یک ارز جدید ایجاد کرد، اما من فکر میکنم آنها هنوز باید بخش سیستم پرداخت را به کار بیندازند. بنابراین این، به نظرم، چالش بزرگ خواهد بود. آیا راههای آسانی برای کار کردن پروتکل بیتکوین وجود دارد که بتوانید آن را به یک نوع ارز تبدیل کنید یا نه، و من فکر میکنم این بخشی است که هنوز یک سوال باز است.
دیوید ترو
وقتی حباب در آموزش عالی بترکد، چه اتفاقی در بازار دانشگاه و جامعه خواهد افتاد؟
پیتر تیل
بله، خب حدس میزنم میدانید، من در طول سالهای گذشته به نوعی منتقد نسبتاً بزرگی از سیستم دانشگاهی ما بودهام، و میدانید، من به طور رسمی گفتهام که ما، در این مرحله، یک حباب غولآسا در آموزش داریم. میدانید، ما بیش از ۱ تریلیون دلار بدهی دانشجویی در این کشور داریم، و به یک تقریب اول، من معتقدم، آن ۱ تریلیون دلار برای پرداخت دروغهایی هزینه شد که در مورد اینکه تحصیلاتی که این افراد دریافت کردند چقدر خوب بوده، گفته شد. بنابراین هر چه کالجها بیشتر هزینه داشته باشند، پول بیشتری برای گفتن دروغ در مورد اینکه چقدر کارشان را خوب انجام میدهند، دارند. و میدانید، اگر به آموزش نگاه کنید، یکی از چیزهایی که به نوعی مشخصه تمام این حبابهای مختلف است این است که میدانید، مردم البته درگیر هستند. شما این شیدایی باورنکردنی را در مورد آن دارید، هیچ کس نمیتواند آن را زیر سوال ببرد. و آنها همچنین همیشه شامل یک انتزاع باورنکردنی هستند. آموزش یک انتزاع باورنکردنی است. و وقتی به نوعی، میدانید، زیرا هرگز به شما اجازه داده نمیشود در مورد اینکه چه چیزی یاد میگیرید، یا ماهیت آن چیست، صحبت کنید، اگر سعی کنید آن را کمتر انتزاعی کنید، من فکر میکنم به نوعی به چیزهای متفاوتی میرسید.
نسخه اقتصادی آن، من پیشنهاد کردم که آن را کمتر انتزاعی کنیم، میتوانید بپرسید آیا آموزش یک سرمایهگذاری است که در آن به نوعی در چیزی سرمایهگذاری میکنید تا قدرت کسب درآمد خود را افزایش دهید. آیا یک تصمیم مصرفی است که در آن کالج یک مهمانی چهار ساله است. و من در ابتدا فکر میکردم مانند حباب مسکن است، که نوعی ترکیبی از مصرف و سرمایهگذاری بود، که در آن مردم فکر میکردند من یک خانه بزرگ با استخر میخرم، ببینید چقدر پول دارم پسانداز میکنم، که نوعی راه دیوانهواری برای فکر کردن در مورد چیزهاست. بنابراین وقتی فکر میکنید با سرمایهگذاری مصرف میکنید، این نوعی مانند الف و غیر الف در یک زمان است. اما من فکر میکنم در این مرحله در واقع ترکیبی از دو چیز متفاوت است. این ترکیبی از یک بیمهنامه است که مردم میخرند زیرا از افتادن در شکافهای بزرگ جامعه ما میترسند، و سپس این با واقعیت یک تورنمنت با حاصل جمع صفر ترکیب میشود که در آن اگر یک دیپلم از مدرسه اشتباه بگیرید، در نهایت یک کلاه گشاد مخفی است. بنابراین ما اساساً یک تورنمنت با حاصل جمع صفر داریم که خود را به عنوان یک بیمهنامه جا میزند، که البته انواع چیزهای بسیار متفاوتی هستند. بنابراین این نوعی شما را به کلاهبرداری اساسی میرساند.
دیوید ترو
دو سوال آخر. این دو به هم مرتبط هستند. به نظر شما فضای کسبوکار در کالیفرنیا پنج سال پس از افزایش مقررات چگونه خواهد بود؟ آیا به ایالت دیگری نقل مکان خواهید کرد؟ و آیا کالیفرنیا یک انحصار است، کنترل آن بر مرکز نوآوری جهان، سیلیکون ولی، به نظر میرسد به آن اجازه میدهد اجاره انحصاری بگیرد.
پیتر تیل
بگذارید ببینم، خب من فکر میکنم بله، به طور نگرانکنندهای کالیفرنیا میتواند با تحمیل یک بار نظارتی بسیار قابل توجه بر صنایع خود کنار بیاید، و دو بخش بزرگ در کالیفرنیا، صنعت فناوری در کالیفرنیای شمالی، و صنعت سرگرمی در کالیفرنیای جنوبی هستند. هر دو اینها هر دو اینها صنایع به شدت شبکهای هستند. بنابراین اینکه اینجا باشید، بسیار ارزشمند است، حتی زمانی که مالیاتها تا حدی بالاتر هستند. و من فکر میکنم در نتیجه، به نوعی بسیار، میدانید، من هنوز فکر میکنم تا راهاندازی مراکز جایگزین راه درازی در پیش داریم. و یکی از چیزهایی که بسیار تعجبآور بود این بود که میدانید، ایالت توانست به طور چشمگیری نرخ مالیات حاشیهای را در سال ۲۰۱۲ افزایش دهد، و در واقع به هیچ گونه ترک بیش از حدی منجر نشد. مردم به نوعی گیر افتادهاند. و این نشان میدهد که حتی اگر مالیاتها بسیار بیشتر افزایش یابد، ما به نوعی در این صنایع مانند اثر شبکه گیر کردهایم که در آن مردم نمیتوانند ترک کنند. من فکر میکنم ایالت نیویورک به نوعی بسیار آسیبپذیرتر است. چیزی در مورد امور مالی وجود دارد که در این مرحله بسیار سیالتر است. بنابراین من فکر میکنم ایالت نیویورک، به عنوان یک آزمایش سیاسی، بسیار زودتر از کالیفرنیا فرو خواهد پاشید. سپس من فکر میکنم با توجه به سپس من فکر میکنم بخشی که در مورد پویایی کالیفرنیا خطرناک است این است که وقتی این نوع صنایع فوقالعاده شبکهای را دارید، ممکن است سیاست به شدت اشتباه پیش برود قبل از اینکه کسی متوجه شود. و مثال فوقالعاده نگرانکننده در زمینه آمریکا، دیترویت و صنعت خودروی آمریکا خواهد بود، که دوباره، یک صنعت بسیار شبکهای بود، همه چیز حول دیترویت بود. شما تأمینکنندگان، و تمام این افراد مختلف را داشتید. اقتصادهای مقیاس باورنکردنی، اثرات شبکهای وجود داشت که از آن ناشی میشد. بنابراین همانطور که بیشتر و بیشتر مالیات و مقرراتی شد، مردم ترک نکردند. هیچ پاسخی وجود نداشت. سپس در نهایت کل چیز به طور کامل فروپاشید. بنابراین خطر در کالیفرنیا این نیست که ما نوعی کاهش تدریجی داشته باشیم، بلکه این است که ما—که به نوعی هل داده شود، و سپس به طور کامل از پرتگاه سقوط کند. اما من فکر میکنم ما هنوز از آن فاصله داریم.
دیوید ترو
سوال آخر، چه چیزی در تربیت شما باعث شد متفاوت فکر کنید؟ آموزش؟ خانواده؟ تجربه؟ همه آنها؟
پیتر تیل
میدانید، این ترکیبی از همه موارد بالاست. من فکر میکنم بله، این همیشه یک میدانید، من فکر میکنم داشتن دیدگاههای سیاسی تا حدی غیرمتعارف، همیشه به نوعی، مانند حداقل یک پیشدرآمد کوچک به این است. و وقتی ما روزنامه محافظهکار لیبرتارین را در استنفورد راهاندازی کردیم، میدانید، به نوعی مجبور بودید در تمام این موضوعات مختلف درگیر شوید. شما نوعی این اقلیت بودید. و وقتی در یک اقلیت، یک اقلیت فکری هستید، به طور طبیعی یک مقاومت خاص در برابر این ایده که حقیقت جمعی است، که صرفاً آنچه همه میگویند در تمام این زمینههای مختلف درست است، ایجاد میکنید. بنابراین من فکر میکنم این نوع تجربه بسیار قدرتمند بود. بسیار متشکرم.
دیوید ترو
من به ویژه میخواهم از پیتر تیل برای کار فوقالعادهاش تشکر کنم. و ما به خصوص از همه شما برای پیوستن به ما و موفقیت این گردهمایی و رویداد سپاسگزاریم. همانطور که قبلاً اشاره کردم، نسخههایی از «از صفر به یک» در اتاق کناری موجود است. پیتر با مهربانی موافقت کرده است که نسخهها را برای مردم امضا کند. لطفاً از وبسایت ما به آدرس Independent.org بازدید کنید، و ما مشتاقانه منتظر هستیم که در آینده دوباره به ما بپیوندید. از پیوستن به ما سپاسگزاریم.
منبع: استارتاپ لب